این علم “روان فیزیک” است زیر شاخهای از روانشناسی که “پیرسون” آن را به عنوان “توسعه آزمایش خون” یا “میکروسکوپ برای ذهن” توصیف میکند، اما وقتی زیر میکروسکوپ را نگاه میکنیم آن چه میبینیم سلولها یا نورونها یا مواد شیمیایی نیستند بلکه رفتار، تجربیات و بازنماییها هستند خواه افسردگی یا اضطراب باشد و خواه تصورات ذهنی یا شهود.
از تصمیم گیری برای خوردن ناهار تا انتخاب برای دور شدن از خطری که هنوز شناسایی نکرده اید شهود در سراسر زندگی مان نقش دارد. هر کسی تجربههای غیر معمولی را داشته است مسیری که در آن پیاده روی نکرده ایم، کافهای که وارد آن نشده ایم و در کل زمانی که بدن مان واکنش نشان میدهد تا ما را یک ثانیه پیش از وقوع اتفاقی بد نجات دهد. اطلاعات زیادی برای این موضوع وجود دارد: حس ششم، احساس درونی، چیزی در هوا.
به گفته “جوئل پیرسون” عصب شناس و روانشناس دانشگاه نیو ساوت ولز این چیزی است که در آن لحظه در مغز رخ میدهد: “همه چیزهای موجود در محیط را پردازش میکند. از جمله زمان روز، این که هوا چقدر روشن است یا نیست، سرعت راه رفتن فرد و برای مثال، سایه ها، لحن صداها و صدها مورد دیگر. در این مورد براساس یادگیری قبلی، موقعیتهایی که در آن بوده اید، هم چنین فیلمهایی که تماشا کرده اید و همه چیزهایی که در زندگی تان پشت سر گذاشته اید پیش بینی صورت میگیرد”.
میتوان آن را “شهود” نامید
“شهود” مفهومی مبهم میباشد که پیرسون ۲۵ سال در مورد آن مطالعه کرده است. او به عنوان نویسنده کتاب جدیدی به نام “جعبه ابزار شهودی” او تعریف محکمی برای آن مقوله دارد که بسیاری از افراد نمیتوانند کاملا بر روی آن انگشت بگذارند: “این استفاده مثبت و آموخته شده از اطلاعات ناخودآگاه برای تصمیم گیری یا اقدامات بهتر است”.
پیرسون در آزمایشگاه خود با تحقیق درباره ذهنهای آینده پیرامون علم آگاهی مشغول به تحقیق است. او به طور خاص در این باره تحقیق میکند که چگونه اطلاعات ناخودآگاه ما بر تصمیم گیری، رفتار و احساسات مان تاثیر میگذارد و احساسات چه تاثیری بر آن فرآیند دارد. او میگوید:”این موضوع جذابی میباشد، اما علم واقعا در مورد آن بد عمل کرده است”.
این علم “روان فیزیک” است زیر شاخهای از روانشناسی که “پیرسون” آن را به عنوان “توسعه آزمایش خون” یا “میکروسکوپ برای ذهن” توصیف میکند. وقتی زیر میکروسکوپ را نگاه میکنیم آن چه میبینیم سلولها یا نورونها یا مواد شیمیایی نیستند بلکه رفتار، تجربیات و بازنماییها هستند خواه افسردگی یا اضطراب باشد و خواه تصورات ذهنی یا شهود.
هدف کار پیرسون این است که نه تنها درک کنیم که شهود چیست بلکه آن است که چگونه رخ میدهد، چگونه از آن استفاده میکنیم و چگونه میتوانیم بهتر از آن استفاده کنیم. اولین چالش ارائه یک تعریف دقیق و مفید برای شهود بود. این مهم است، زیرا بسیاری از چیزها تحت شهود جمع میشوند: پارانویا، تفکر عاطفی، سوگیری شناختی، تمایل انسان به دیدن الگوها یا تداعیهایی که هیچ کدام وجود ندارند و خطا پذیری انسان در قضاوت احتمالات. پیرسون این را “اشتباه نادرست” مینامد و میگوید اگر بیش از حد به آن اعتماد کنیم ممکن است خود را در معرض خطر بیش تری قرار دهیم. او میگوید که شهود شامل سه جزء کلیدی است: آموخته شده، مولد و مبتنی بر اطلاعات ناخودآگاه.
یادگیری چیزی است که ما را با اطلاعات ناخودآگاه دریافتی مغزمان آگاه میکند. برای مثال، سناریوی تلاش برای انتخاب یک کافه جدید به منظور صرف یک فنجان قهوه یا ناهار را در نظر بگیرید. شما پیشتر به صدها کافه رفته اید و مغزتان همه آن چیزها را پردازش کرده از دما گرفته تا موسیقی، دستگاه قهوه ساز، تمیزی زمین و تمیزی پنجره ها. پیرسون میگوید شما تازه آموخته اید که برخی از این چیزها غذای بهتر و قهوه بهتر را پیش بینی میکنند. بنابراین، وقتی در ورودی یک کافه ایستادهاید شهود شما این آموختهها را مبتنی بر انبوهی از اطلاعات ناخودآگاهی که پردازش میکنید به کار میگیرد و به شما یک احساس واقعی درباره این که آیا میخواهید یا نمیخواهید در آنجا غذا بخورید میدهد.
طبق تعریف پیرسون شهود باید سازنده باشد. این روش او برای روشن کردن بحث جاری در مورد خوب یا بد بودن شهود است این که آیا این اصطلاح میتواند هر نوع تصمیم گیری خودکار یا احساسات محور را پوشش دهد یا خیر. او میخواهد روی موقعیتی تمرکز کند که در آن شهود برای بهتر شدن کار میکند.
در نهایت، اطلاعات ناخودآگاه جایی است که چیزها در آزمایشگاه پیرسون واقعا جالب میشوند. اطلاعاتی که در هر لحظه از دریافت آن آگاه هستیم مانند صدای یک همکار پشت خط تلفن، بوی قهوه زمانی که از کنار یک کافه عبور میکنیم، احساس گرمای خورشید بر روی پوست مان که همگی صرفا نوک یک کوه یخ هستند. پیرسون میگوید:”مغز در محدود کردن نورافکن واقعا خوب عمل میکند بنابراین، میتواند تمام منابع را روی یک چیز باریک متمرکز کند مانند نورافکن روی صحنه”. با این وجود، تمام آن اطلاعات حسی در بقیه کوه یخ هنوز در حال پردازش هستند.
این موضوع با آن چه پیرسون آن را “عمل کور” مینامد مشخص میشود و نمونهای از آن است که چگونه میتوانیم اطلاعاتی را که حتی از آنها آگاه نیستیم در اعمال خود بگنجانیم خواه گرفتن یک شئ در حال سقوط از روی پیشخوان آشپزخانه باشد یا عقب کشیدن یک کودک از کنار خیابان تنها چند لحظه پیش از آن که یک خودرو با سرعت بالا از کنار او عبور کند.