در این مقاله از ۶ جمله خطرناکی صحبت میکنیم که سعی کنید همین امروز با آنها خداحافظی کنید و از حافظهتان هم پاکاش کنید. با ما همراه باشید.
جمله اول
«وای! دیگه همه روزم خراب شد…»: فاجعهسازی این است که یک موقعیت نه چندان مثبت را در نظر گرفته و تاثیرات آن را به همه چیز تعمیم داده و به صورت اغراقآمیزی جلوه دهیم. این موقعیت میتواند چیزی باشد به بیاهمیتی سردشدنِ چای و شما هم اجازه میدهید این قضیه بلایی سر شما بیاورد که پیشگوییتان درست از آب در بیاید و همه روزتان خراب شود.
جمله دوم
«من واقعا تو این کار افتضاحم…»: مطمئنا هر کسی با بعضی چیزها مشکل دارد، اما وقتی شرایط را طوری تصویر میکنید که «واقعا افتضاح» هستید، در واقع به خودتان اجازه نمیدهید که آن را تست کنید، شاید واقعا به آن بدی هم که خودتان میگویید نیستید!شاید یک وظیفه یا کار، آنطور که شما میخواستید انجام نشود، اما این نباید به معنای پایان کار محسوب شود. میتوانید یک قدم به عقب بردارید، روی کارهایی که به خوبی انجام میدهید تمرکز کنید، و دوباره شروع کنید. هرگز کسی نگفته که جاده موفقیت یک خط صاف است! در ضمن شاید دیگران هم کارها را به آن آسانی که شما فکر میکنید، انجام نمیدهند.
جمله سوم
«من همیشه یک مشکلی دارم…»: هیچکس «همیشه» در سختی و سربالایی نیست، اما فکرکردنِ به آن، بدین معنی است که مانند آن عمل میکنید، و عمل مانند آن، در حقیقت اَنگی روی شما میزند که دیگر هیچکس دوست ندارد دوروبرتان باشد. اما میتوانید این وضعیت را تغییر دهید.
جمله چهارم
«غیرممکنه…»: همه ما این عبارت را استفاده کردهایم، نه؟ اما چیزهای بسیاری اندکی وجود دارند که واقعا غیرممکن باشند، مگر اینکه خودتان را متقاعد کنید اینطور نیست. به جای آن، فکر کنید چرا چیزی نه تنها میتواند ممکن باشد، بلکه باید محتمل هم باشد.دیدگاهی مثل این، تنها چیزی که به ارمغان میآورد، منفیبافی است. اصلا چرا خودتان را به زحمت میاندازید تا کاری را انجام دهید که از قبل محکومش کردهاید به شکست! به دامِ این تله ذهنی نیفتید. هر چیزی که هست، ارزش تلاش را دارد. شاید نتیجه، به طرز شگفتانگیزی غافلگیرتان کند.
جمله پنجم
«قدرِ کارهای من را نمیدانند…»: شاید کارهایی که انجام میدهید، بیش از آنچه خودتان خبر دارید، مورد قدردانی قرار میگیرند، اما به هر دلیلی، آن را نمیبینید یا نمیشنوید. به جای آنکه خود را متقاعد کنید تلاشهایتان برای هیچ است، میتوانید از شخصی بازخوردِ فعالیتهایتان را بپرسید. آنها متوجه شما میشوند، و این امیدواری وجود دارد که از ابتکارهایتان قدردانی هم بکنند.
جمله ششم
«من کاملا تنها هستم و هرگز کسی همراهم نیست…»: شاید بعضی وقتها اینگونه به نظر برسد، اما مسلما نمیخواهید این موضوع به سدی دیگر در مقابل رسیدن خواستههایتان تبدیل شود. داشتنِ نگرش ضعیف، تنها در یک زمینه موفق است و آن هم دورنگهداشتن ما از آدمهاست، به ویژه آنهایی که میتوانند ما را در یافتن راهی به سوی موفقیت کمک کنند.وقتی خود را در موقعیتی قرار میدهید که فکر میکنید اشتباه است، معلوم است که دیگران شما را تنها با موقعیتهای منفی میشناسند. بدتر اینکه، اهمیت خودتان را هم کاهش میدهید.
جمله اول
«وای! دیگه همه روزم خراب شد…»: فاجعهسازی این است که یک موقعیت نه چندان مثبت را در نظر گرفته و تاثیرات آن را به همه چیز تعمیم داده و به صورت اغراقآمیزی جلوه دهیم. این موقعیت میتواند چیزی باشد به بیاهمیتی سردشدنِ چای و شما هم اجازه میدهید این قضیه بلایی سر شما بیاورد که پیشگوییتان درست از آب در بیاید و همه روزتان خراب شود.
جمله دوم
«من واقعا تو این کار افتضاحم…»: مطمئنا هر کسی با بعضی چیزها مشکل دارد، اما وقتی شرایط را طوری تصویر میکنید که «واقعا افتضاح» هستید، در واقع به خودتان اجازه نمیدهید که آن را تست کنید، شاید واقعا به آن بدی هم که خودتان میگویید نیستید!شاید یک وظیفه یا کار، آنطور که شما میخواستید انجام نشود، اما این نباید به معنای پایان کار محسوب شود. میتوانید یک قدم به عقب بردارید، روی کارهایی که به خوبی انجام میدهید تمرکز کنید، و دوباره شروع کنید. هرگز کسی نگفته که جاده موفقیت یک خط صاف است! در ضمن شاید دیگران هم کارها را به آن آسانی که شما فکر میکنید، انجام نمیدهند.
جمله سوم
«من همیشه یک مشکلی دارم…»: هیچکس «همیشه» در سختی و سربالایی نیست، اما فکرکردنِ به آن، بدین معنی است که مانند آن عمل میکنید، و عمل مانند آن، در حقیقت اَنگی روی شما میزند که دیگر هیچکس دوست ندارد دوروبرتان باشد. اما میتوانید این وضعیت را تغییر دهید.
جمله چهارم
«غیرممکنه…»: همه ما این عبارت را استفاده کردهایم، نه؟ اما چیزهای بسیاری اندکی وجود دارند که واقعا غیرممکن باشند، مگر اینکه خودتان را متقاعد کنید اینطور نیست. به جای آن، فکر کنید چرا چیزی نه تنها میتواند ممکن باشد، بلکه باید محتمل هم باشد.دیدگاهی مثل این، تنها چیزی که به ارمغان میآورد، منفیبافی است. اصلا چرا خودتان را به زحمت میاندازید تا کاری را انجام دهید که از قبل محکومش کردهاید به شکست! به دامِ این تله ذهنی نیفتید. هر چیزی که هست، ارزش تلاش را دارد. شاید نتیجه، به طرز شگفتانگیزی غافلگیرتان کند.
جمله پنجم
«قدرِ کارهای من را نمیدانند…»: شاید کارهایی که انجام میدهید، بیش از آنچه خودتان خبر دارید، مورد قدردانی قرار میگیرند، اما به هر دلیلی، آن را نمیبینید یا نمیشنوید. به جای آنکه خود را متقاعد کنید تلاشهایتان برای هیچ است، میتوانید از شخصی بازخوردِ فعالیتهایتان را بپرسید. آنها متوجه شما میشوند، و این امیدواری وجود دارد که از ابتکارهایتان قدردانی هم بکنند.
جمله ششم
«من کاملا تنها هستم و هرگز کسی همراهم نیست…»: شاید بعضی وقتها اینگونه به نظر برسد، اما مسلما نمیخواهید این موضوع به سدی دیگر در مقابل رسیدن خواستههایتان تبدیل شود. داشتنِ نگرش ضعیف، تنها در یک زمینه موفق است و آن هم دورنگهداشتن ما از آدمهاست، به ویژه آنهایی که میتوانند ما را در یافتن راهی به سوی موفقیت کمک کنند.وقتی خود را در موقعیتی قرار میدهید که فکر میکنید اشتباه است، معلوم است که دیگران شما را تنها با موقعیتهای منفی میشناسند. بدتر اینکه، اهمیت خودتان را هم کاهش میدهید.
به جای آن، به دنبال راههایی باشید که باعث شوند شما هم بخشی از راهحل شوید. حرکت کنید. اگر نیاز دارید، کمک بخواهید.در غیر این صورت منفیبافی در سر راهمان قرار میگیرد، ملکه ذهنمان میشود، و ما را از اهدافمان منحرف میکند. ما را متقاعد میکند که دلیلی برای تلاش وجود ندارد، زیرا احتمالا به هر حال شکست خواهیم خورد. همگیِ ما چنین احساساتی را تجربه کردهایم. اما فراموش کردهایم که شکست، عنصر مهمی برای موفقیت است.
به ما میآموزد که چه چیزی موثر است و چه چیزی بیاثر. به ما میآموزد که هرگز هیچ چیز ارزشمندی، به راحتی بهدست نمیآید.شما قدرت این را دارید که نگرشتان را تغییر دهید. تلاش کنید از اینها و دیگر گفتههای مخرب اجتناب کنید. مثبت باشید تا چیزهای مثبت برایتان اتفاق بیفتند.
چگونه با مثبت اندیشی در زندگی موفق باشیم؟
آیا این مطلب برای شما مفید بود؟