در ابتدای حضور ایشان در برنامه، بخشی از تریبون قصه گویی “زیرگنبد کبود” با اجرای ایشان و بازی تماشاگران خندوانه با موضوع “روباه و پنیر” به نمایش درآمد. وی بخشی از روال قصه گویی “زیرگنبود کبود” را بازگو کرد: من 4تا شاگرد فروشگاه قصه داشتم که این 4 نفر به من کمک میکردند که این قصه ها را به صورت نمایش اجرا میکردیم، هربار هم در فاصله ی بین مقدمه کار و قسمت نمایش در یک دور تندی فضا و دکور نمایش را عوض میکردند و صحنه نمایش را آماده میکردیم و قصه در آن صحنه به نمایش گذاشته می شد.
در نمایشی که در خندوانه اجرا شد، رامبد جوان هم به ایفای نقش “درخت” پرداخت و در طول اجرای این نمایش لحظات بسیار شاد و مفرحی به وجود آمد.
بعد ازاجرای این نمایش گپ و گفت بین رامبد و آقای «حکایتی» آغاز شد، درابتدای این گفتگو وی درباره همسرش «راضیه برومند» صحبت کرد و از رفتن همسرش به شمال برای نوشتن متن تلویزیونی برای عامه مردم که به صورت خانوادگی و درقالب سریال دراختیار مردم قرار خواهد گرفت، وی از بازگشت آقای حکایتی به تلویزیون برای سری چهارم خبر داد.
در ادامه رامبد جوان از باجناق هایش، داوود رشیدی و عادل بزدوده سوال کرد و بهرام شاه محمدلو پاسخ داد: باور کنید که از اعماق قلبم می گویم،با وجود گذشت یک سال از فوت داوود رشیدی بنده هنوز فکر میکنم که ایشان در سفرهستند و منتظربازگشتشان هستم برای اینکه باهم تئاتر بازی میکنیم، آقای رشیدی مانند مرد هزار چهره و انسان نازنینیبود، ما باجناق بودیم و هستیم و بر اساس چیزی که مرسوم است ومعمولا می گویند باجناق ها فامیل نمی شوند، ما خیلی بیش از حد باهم فامیل بودیم، درواقع اول دوست بودیم و بعد فامیل، انشالله روحشان شاد شود. وی در ادامه از رابطه ش با عادل بزدوده شوخی کرد و گفت: همونطور که ژیان ماشین نمی شود باجناق هم فامیل نمی شود..
یکی از سوال هایی که رامبد جوان از بهرام شاه محمدلو پرسید درباره معایب و محاسن رابطه کاری با همسرش بود که وی پاسخ داد: صحبت دراین زمینه بسیار زیاد است و در حرفه ما، همکار بودن نکته مثبتی است، چون کار ما هیچ برنامه ریزی مشخص و ثابتی ندارد و این مساله را هردوطرف باید درک کنند و هرکدام از 2 طرف دراین حرفه نباشند و خیلی هم ماهیت قضیه را درک نکند ممکن است مشکلاتی پیش بیاید.
درپایان، بهرام شاه محمدلو از دوران کودکی اش گفت: بازی نمایشی را از 4،5 سالگی آغاز کردم، بنده اوایل دایره میزدم و میخواندم و بعد ازآن با مادرم که یک عامل اصلی بود.در خانواده اغلب در زیر چادر ایشان و پشت ایشان می نشستم و دستانم را بیرون می آوردم و ایشان شروع به صحبت می کردند، دو دست کوچولو من و چهره بزرگ مادرم همیشه دربین اعضای فامیل و دوست و آشنا، به آدم بزرگ و دست کوچولو معروف بود و بسیار میخندیدند. این بعنوان پایه اصلی قضیه بود و درادامه درکلاس مدرسه بودم در دبستان که از معلم خواهش کردم که اگر ممکن است انشا را از حفظ بخوانم و معلم گفت بخوان و بسیار ذوق کردند دفعه بعد از معلم خواهش کردم که بچه ها برای اجرا کمک کنند.این زمینه همینطور ادامه پیدا کرد تا اینکه بنده با همکاری برادر، بیشتر وارد این عرصه شدم.
اولین کارم که به صورت حرفه ای بازی کردم و بابتش دستمزد گرفتم، نقش شاگرد قهوه چی در نمایشنامه تلویزیونی «داش آکل» درسال 47 نوشته شده بود که این دومین نمایشی بود که بر تلویزیون ضبط شد و بعد پخش شد که 40 تومن دستمزد من بود.اولین باری بود که احساس کردم می توانم وارد عرصه بازیگری شوم.