البته، مشتریان روان درمانی تمایل دارند تا برای کاهش علائم، افسردگی، اضطراب و سایر احساسات دردناک خود کمک بگیرند. اما در عین حال، آنها نمی خواهند آن دفاع اساسی را که به آنها اجازه می دهد تا بر بیماری روحی خود غلبه کرده و بر آن فائق آیند، تغییر کند.
اکثر مردم از تغییر اساسی در هویت خود می ترسند، چه این تغییر مثبت باشد و چه منفی.
از همان دوران کودکی، کودکان با والدین خود یک پیوند قوی ایجاد می کنند که باعث می شود تا آنها برای یک مدت زمان طولانی به منظور یک بقای همیشگی به والدین خود وابسته شوند.
هر کودکی نیاز به حمایت، عشق و محبت از بزرگسالانی دارد که در هر صورت هم توانایی ارائه نیازهای اولیه کودک خود را داشته و هم به آن تمایل دارند. در مواردی که والدین با یکدیگر هماهنگ نبوده و یا از لحاظ احساسی وجود ندارند، نوزاد مبتلا به اضطراب شدید می شود که گاهی اوقات تهدید کننده زندگی وی می شود.
کودکان وقتی خود را در چنین شرایطی می یابند، بهترین تطبیق ممکن را می سازند. آنها به منظور مقابله با این شرایط، به وسیله این تصور که دارای یک ارتباط دائمی و ماندگار با والدین خود هستند، در مقابل اضطراب و درد خود با همه قدرت دفاع می کنند. آنها یک پیوند فانتزی را با مادر یا پدر خود تشکیل می دهند و در آن احساس می کنند که آنها با هم ارتباط داشته و با یکدیگر متصل هستند، گویی به عنوان یک هویت واحد هستند.
این پیوند فانتزی، راحتی، ایمنی و امنیت را ارائه کرده و تا حدودی آنچه را که در محیط بین فردی خود فاقد آن هستند، جبران می کند. آن دسته از کودکانی که از طرد شدگی، صدمه و درد عاطفی بیش از حدی رنج می برند، یک پیوند فانتزی شدید را به منظور تسکین درد خود ایجاد می کنند.
پیوند فانتزی همچنین یک تسکین جزئی در برابر اضطراب مرگ ارائه می کند.
برای حفظ این ارتباط تصوری، کودکان، واقعیت نارضایتی از والدین و سوء استفاده از خودشان را انکار یا به حداقل می رسانند، و در این فرایند والدین خود را ایده آل تصور می کنند، در حالی که در همان زمان، نگرش ها و احساسات منفی والدین نسبت به خودشان را درونی می کنند.
در اوایل کودکی، آنها خود را غیرقابل تحمل، بد و یا دارای کمبود می بیند، و این تصور اساسی را به سمت زندگی بزرگسالی خود نیز هدایت و حمل می کنند؛ و این یک جنبه اساسی از هویت اصلی آنها می شود.
از این منظر، هرگونه شکست، چه در روند ایده آل سازی والدین یا مفهوم منفی از خود، منجر به احساس تنش یا ناراحتی می شود. پس از تشکیل پیوند فانتزی، هر گونه دخالت و یا شکست در هر جنبه ای از این پیوند، منجر به افزایش حالت اضطراب در کودک می شود. هنگامی که این دفاع قدرتمند به چالش کشیده می شود، احساس غم و اندوه خود را نشان می دهد، یک آگاهی به صورت حاد از تنهایی و بی یاوری. اغلب یک احساس وجود دارد که نداشتن پیوند فانتزی، می تواند تهدید کننده زندگی باشد.
جنبش مثبت در روان درمانی، که تصور ایده آل والدین را به چالش می کشد یا به مراجعین خود کمک می کند تا خود را در روشنی بهتر ببیند، به طریق متضادی، به جای اینکه به عنوان یک آزادسازی تجربه شود، میتواند به عنوان یک تهدید کننده تجربه شود. به جای داشتن احساس بهتر،
آنها ممکن است احساس تزلزل یا ناراحتی کنند و تمایل دارند بینش و پیشرفت خود را نفی کنند. به همین دلیل، اگرچه ممکن است مردم آرزوی تغییر داشته باشند، اما ممکن است با توسعه مثبت مبارزه کنند. در واقع، اکثر افراد در حین درمان و خارج از آن، از ایجاد تغییرات قدرتمند برای زندگی بهتر، به دلیل این که این تغییرات ممکن است بر دفاع از هسته امن آنها تاثیر بگذارد، ترسان و حتی وحشت زده هستند.
مراجعین تحت درمان در معرض یک دو راهی دشوار و نهایی هستند. تمایل طبیعی آنها به پذیرفتن بینش های جدید و لذت بردن از مزایای درک خود در یک وضوح بهتر، با اضطراب شدید ناشی از جنبه های چالش برانگیز پیوند فانتزی با والدین خود، تداخل می کند.
احساس خلاء و تنها بودن، در کنار یک حس واقعی از فقدان، می تواند به طور ویژه دردناک باشد و منجر به مقاومت عمومی در درمان شود. ساختن یک پیوند فانتزی از یک طرف و اضطرابی که به دنبال شکست در آن می آید، هر دو به طور گسترده ای ناخودآگاه است. این باعث می شود تا هر زمان که جنبه هایی از پیوند فانتزی، فاش یا در خطر بیفتد، احساس شناسایی و درک واکنش های خود، برای مراجعین سخت باشد.
روانپزشکان می خواهند به مراجعین خود کمک کنند که واقعیت های دوران کودکی و خانوادگی خود را بپذیرند و از تفکر انتقادی و خود تخریبی اجتناب کنند، اما مراجع ممکن است به هر دو فرآیند مقاوم باشد. به طور کلی، مردم برای تشویق دفاع روانی خود بی میل هستند؛ چرا که این دفاع ها زمانی که آنها بیشتر آسیب پذیر بودند، ضروری بود وآنها را محافظت می کرد.
آنها به عنوان کودک، در برابر تأثیرات مخرب محیطی، کاهش تنش، اضطراب و پریشانی احساسی خود، درحد توان خود موثرترین انطباق را ساخته بودند.
در نتیجه، برای هر دو نفر درمانگر و مراجع اهمیت دارد که با این واقعیت مهم احساسی مواجه شود که، مراجع نمی خواهد بهتر شود. هر دو نفر می توانند از این بینش بهره ببرند که
حوادث مثبت نیز می تواند اثرات نامطلوب در زندگی فرد داشته باشد، زیرا آنها اجزای کلیدی پیوند فانتزی را مختل می کنند. به همان دلیل مشابه، پیشرفت شخصی یا پیشرفت در روان درمانی می تواند احساس ناامنی و یک حس بی کسی و تنهایی را در مراجعین افزایش داده و حتی می تواند احساس اضطراب مرگ را نیز تحریک کند.
درمانگرها می توانند درمورد اثر مقاومت اساسی مراجعین در برابر شکستن تصویر منفی خودشان در خانواده، بهترین کمک را برای درک کامل و کار بر روی پسرفت های بالقوه آنها ارائه دهند.
در حالی که در یک حالت دفاعی، مراجعین اغلب تصور می کنند که اگر تغییری کنند، اضطراب آنها غیرقابل تحمل خواهد شد.
وظیفه درمانگر این است که به مراجعین کمک کند تا متوجه شوند که اگر تحمل و بردباری خود را توسعه داده و یاد بگیرند که با اضطراب و احساسات دردناکی که دارند مبارزه کنند، می توانند آن را حرکت داده، چشم انداز خود را گسترش دهند و زندگی کامل تری را به ارمغان بیاورند.
برگردان: سیما آزاد فلاح
آیا ممکن است کودکام دچار افسردگی شده باشد؟