همه چیز از خواستن شروع میشود. خواستن، غریزیترین واکنش بشر نسبت
به نداشتههایش است.همینکه خیره میشوی به چیزی که تنها دلت تصاحبش را میخواهد،
اینجاست که خواستن، قدرتش را به رخ میکشد.
مشکل انسانها در خواستنِ نداشتههایشان نیست؛ مشکلشان در کنار آمدن
با این نداشتههاست. اینجاست که احساس خوشبختی مقطعی میشود. به محض اینکه شما
چیزی را دیدید که داشتنش را میخواهید، خوشبحتی تبدیل به احساسی میشود که تا آن
را به دست نیاورید، از آن محرومید. اینجاست که حسادت رخ میدهد.
حسادت مفهومی لحظهای است که در یک لحظه در ناخودآگاه شما میجوشد و
شما را ملزم به تصاحب میکند.
حسادت یعنی تشخیص چیزی که دیگران دارند و شما ندارید؛ اما میخواهید
داشته باشید.
در حسادت، مشکل شما نداشتههای دیگران نیست؛ بلکه داشتههایی است که
آنها دارند و شما ندارید! به عنوان مثال شما هیچوقت برای داشتن یک سیاره حسادت
نمیکنید؛ زیرا دیگران هم سیاره ندارند.
خیلی مهم است که بدانید میزان حسادت به میزان ارزشی است که شما برای
دیگران قائلید. تا مادامی که در درون شما به همان اندازه که حواستان به دیگران
هست، به خودتان نیست، حسادت رخ میدهد. زیرا حواس ِ چندگانه بشر ذاتا عاشق جستوجوست.
تا مادامی که دنیایمان درگیر به دست آوردن داشتههای دیگران است،
هیچگاه احساس خوشبختی در ما متولد نمیشود. زیرا همیشه در هر سطحی که باشیم یا هر
چهقدر از دیگران به دست آورده باشیم، باز هم چیزی هست که نداشته باشیم و دوباره
درگیر تصاحب میشویم و تا به دست نیاوریمش، آرام نیستیم… و این چرخه باطل ادامه
دارد.
سخت است باور اینکه یک انسان میتواند خودش را با نداشتههایش
بپذیرد. انسان تا وقتی خود را کشف نکرده، از خود لذت نمیبرد و تا مادامی که از
خود لذت نبرد، نمیتواند به خودش قناعت کند. تا وقتی هم که نتواند به خودش قناعت
کند، جواب سؤالهایش را در دیگران میجوید. آن هم چه دیگرانی؟ دیگرانی که همه شبیه
خودش گمکرده ای دارند که هیچگاه پیدا نمیشود.
منبع: سایت تبیان