انسان به حکم زندگی ناگزیر
است، نمونههای
آشنا و پنهان هستی را بشناسد و حوادث این
دنیا را برای خود تبیین یا معنی کند؛ بنابراین طبیعی است که هم بهشکل عملی و هم نظری، برای دست
پیدا کردن به تبیینهایش،
تلاش کند. اما چون تجربه کافی ندارد و
نمیتواند
تنها با دیدن و حتی گاهی آزمایش بسیاری از
اشیا و امور، دورو اطراف خود را بشناسد، چارهای نمیبیند جز اینکه برای فرار از نا آگاهی و
درنتیجه بیتکلیفیاش، به دنیای خیال پناه ببرد؛
نتیجه هم آن میشود
که با تکیه بر تخیل ابتدایی خودش، قوانین زندگی را تعیین میکند و از همین راه، پاسخهایی برای برخی از مسائل بیشمار زندگی پیدا میکند و حتی مبتنی بر همین قوانین، برای تسلط بر حوادث
پیرامون خود، دست به فعالیتهایی هم می زند! پس باید گفت که خرافات باورهایی
هستند که هیچ ریشه واقعی و بیرونی ندارند و انسانها از سر استیصال است که آنها را برای خود میسازند.