موسیقی کودک در ایران تا چه حد جدی گرفته شده است؟

mousavi
چرا موسیقی کودک باید جدی گرفته شود؟

ـ اصلا و ابدا جدی گرفته نشده است. کودکی را جدی نمی گیرند،
چه برسد به موسیقی کودک. او را یک مینیاتور آدم بزرگ می دانند که باید هرچه زودتر رشد
کند و عاقل شود. دوران کودکی یعنی دوران تجربه، کنجکاوی و کشف و پرسش درباره جهان پیرامون
او.

یعنی هر جا که کودکان باشند، موسیقی، شعر، حرکت، نقاشی، قصه
و … جریان دارد. کودکی یعنی تجربه کردن، یعنی فعال بودن، نه اینکه نشستن و نشستن
بر صندلی های کلا س های ۲۰ نفره مهدکودک ها یا ساعت ها زیادی نشستن پای برنامه های
تلویزیونی یا بازی های کامپیوتری.

ما هیچوقت به کودکان مجال بروز خلا قیت و کنجکاوی نمی دهیم.
به احساسات کودکی او ارج نمی نهیم بلکه همیشه کودک باید مثل طوطی تقلید و تکرار کند
و با این تکرار و تقلید ناشیانه از آدم بزرگ ها باعث خنده و نشاط شود، مثل آدم کوچولوی
برنامه عمو پورنگ.

با نگاهی به تولیدات برای کودکان به تفکر و اندیشه ای که صرفا
جنبه مشغول کنندگی دارد مانند تولیدات سیمای جمهوری اسلا می پی می بریم و باور کم شعور
بودن کودکان را در کتاب های درسی آموزش و پرورش یا تولیدات کانون پرورش فکری مشاهده
می کنیم.

یکی از مشکلا ت این حوزه; نبود تجربه کافی برای آموزش موسیقی
به کودکان است.

گمان می کنید کدام شیوه می تواند رابطه متقابل میان آموزش، بروز
خلا قیت و کاربردی بودن آموزش را تامین کند و شیوه شما برای کار کردن با کودک چگونه
است؟

ـ این شیوه را در کتاب «بخوان با من، بساز با من» نشان داده
ام. کودک را برمی انگیزانم که به صدای محیط اطراف گوش کند. اولین قدم در راه یادگیری
موسیقی، تقویت هوش شنیداری است. کودک خود صداها را کشف می کند. شما به او نمی گویید
که بم و زیر کدام است، بلکه خود، ملودی و ریتم را پیدا می کند و به درک موسیقی می رسد.

کتابی با عنوان «طبلک» در دست انتشار دارم که گلدان های سفالی
را در اختیار کودکان می گذارم تا با آن یک طبل کوچک بسازند و ساختمان یک طبل کوچک را
کشف کنند. کودک با بازی کردن با این طبل کوچک ریتم را یاد می گیرد و با ساختمان ساز
آشنا می شود.

می فهمد که صدا چگونه به وجود می آید و ساز چگونه ساخته می شود.
خودش کشف می کند تا صدای چیزی را که به وجود آورده; دربیاورد. او در حین این فعالیت
ها شعر می سازد، قصه می گوید و بدون اینکه جیغ بکشد لذت می برد.

در نظامی که آموزش موسیقی برای کودک جدی گرفته نمی شود، طبیعتا
نمی توان توقع درک موسیقایی از کودکان داشت. وقتی گوش موسیقایی کودک با ملودی آشنا
نمی شود، قدرت تشخیص او نیز از دست می رود; به اعتقاد شما با چه راهکاری می توان فاصله
های موجود را ازمیان برد؟

ـ مشکل شیوه های تعلیم و تربیت در کشور ما سلطه تفکر سنتی بر
آن است. درست است که از سال ۱۳۱۷ در دانشگاه تهران موضوع تعلیم و تربیت به عنوان یک
رشته دانشگاهی مطرح شده است، اما هنوز نکات بدیهی که در امر آموزش از اوایل قرن بیستم
مطرح شده، در کشور ما و در کلا س های مدارس و حتی سطوح بالا تر لحاظ نمی شود.

مثل امکان تجربه مستقیم وکشف (به جای آموزش مستقیم و حفظ کردن
مطالب) ایجاد انگیزه و جستجوگری، آموزش مسائلی که در ارتباط با مهارت های زندگی لا
زم است، فرصت برای بیان خود و شنیدن نظر دیگران و تقویت مشارکت به جای رقابت.

نکته مهم و آسیب پذیر در تفکر آموزش و پرورش ما توجه بیش از
اندازه به رشد شناختی و عدم توجه به رشد هیجانی و تعادل عاطفی است، که در اینجا بحث
جایگاه هنر در آموزش و پرورش مطرح می شود. آموزش هنر و به ویژه موسیقی در برنامه آموزشی
کشور ما غایب است. از این رو ما شاهد پدیده هایی همچون ترس، خجالت، اضطراب، افسردگی،
بی انگیزگی و اخیرا بیش فعالی در کودکان هستیم.

شاید یکی از مهمترین راه حل ها برای رشد و تعادل هیجانی، ایجاد
کلا س های هنری به ویژه در رشته های موسیقی، نمایش و حرکات موزون باشد که توسط آموزگاران
خلا ق و آگاه طراحی و اجرا می شود. هنوز این تفکر که کودک موجودی ناقص است و نمی تواند
فکر کند یا عقیده ای داشته باشد در محیط ما حاکم است.

 بیشتر از کودکان خواسته می شود که
مطیع، ساکت و به زعم بزرگترها عاقل و از کودکی به فکر آینده خود باشند. درحالی که اگر
دوران کودکی سالم و بانشاط نباشد، بزرگسالی عبوسی را در پی

خواهد داشت. بسیاری از معلمان ما با اینکه در دانشگاه با مسائل
و روش های آموزشی آشنا می شوند، وقتی وارد کلا س می شوند، در گوشه ای می نشینند و به
تدریس مستقیم می پردازند و از کودکان می خواهند که مطالب را حفظ کنند و امتحان بدهند
ونمره های آنها نشان دهنده موفقیت آنها است.

در حالی که در این روش استعدادهای زیادی از بین می رود و فقط
عده قلیلی می توانند موفق شوند. امروزه در جهان، معلم در کلا س نشسته یا ایستاده عمل
نمی کند، بلکه فضایی خلا ق برای گفت وگو، تجربه و تفکرفراهم می کند تا یادگیری درونی
شود و در زندگی به کار آید.

چرا که در دنیای جدید با وجود تکنولوژی های هر روز، کسب اطلا
عات دیگر اهمیتی ندارد، بلکه توانایی تحلیل و کاربرد آن مهم است. اگر کودکی اعتماد
به نفس پیدا کند، خجالتی و مضطرب نباشد، امکان تجربه برای حل مسائل را داشته باشد،
خودش را باور کند و به جای رقابت، مشارکت را یاد بگیرد، می تواند بهتر آموزش ببیند
و این آموزش در زندگی به کار او می آید.

منبع : نی نی بان

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
مطالب پیشنهادی

نظر خود را وارد نمایید
لغو پاسخ