او تنها 2 هفته مانده به پایان رقابتهای لیگ 2013 بدون هیچ زمینه قبلی بازنشستگی خود را در حدود 70 سالگی اعلام کرد. با اینکه فرگوسن پیشتر کتاب «زندگی من» را هم نوشته بود، کتاب زندگینامه او در همان سال، لقب پرفروشترین کتاب سال انگلستان را از آن خود کرد. در «ذهن زیبا»ی این هفته برای آشنایی بیشتر با روحیات، طرز تفکر و رفتار این شخصیت بینالمللی ورزش فوتبال، بخشهایی از کتاب «زندگینامه من» را با هم مرور میکنیم.
شروع دشوار
فرگوسن در کتاب 25 فصلی «زندگی من»، بیشتر به سالهایی که در تیم منچستر یونایتد بوده، تجربههای شخصی و حرفهای و شرایط و موقعیتهای مهم آن دوران پرداخته است. میتوان گفت این کتاب، تصمیمهای بزرگ و انتخابهای سرنوشتساز این مربی را در مواقع حساس به تصویر میکشد. از توضیحات او به خوبی برمیآید که تصمیم اولیهاش برای خروج از اسکاتلند (زادگاهش) در راستای خواست قاطع او برای رسیدن به موفقیت بوده است: «همه اسکاتلندیها با ارادهای قوی در شغل خود فعالیت میکنند. وقتی آنها اسکاتلند را ترک میکنند، تنها یک دلیل باعث این وداع میشود؛ آنها میخواهند موفق باشند! اسکاتلندیها برای فرار از گذشته، کشورشان را ترک نمیکنند. آنها میروند که بهتر شوند. این مساله در تمام جهان قابلمشاهده است؛ مخصوصا در آمریکا و کانادا، ترک وطن یک راهحل است، نه یک نقاب. این اتفاق برای من هم افتاد.» البته فرگوسن نهتنها هیچوقت به محل تولد و مشاغل نازل اولیه و جایگاه پایین اجتماعیاش در اولین سالهای جوانی بهعنوان مانع نگاه نکرده بلکه آنها را در موفقیت خود سهیم دانسته است: «سالها پیش مقالهای در مورد خودم خواندم که میگفت با وجود اینکه الکس فرگوسن از گوان آمده اما در زندگیاش خیلی خوب کار کرده است. به این عبارت توهینآمیز دقت کنید. این جمله دقیقا به این علت گفته شده که من کارم را از محله کشتیسازی گلاسکو شروع کردم و این جایگاه را در فوتبال به دست آوردم. خاستگاهها هیچگاه نباید سدی در برابر رسیدن به موفقیت باشند. شروعی فروتنانه در زندگی میتواند بیشتر از یک مانع، موثر و کمککننده باشد. متعلق بودن به طبقه کارگر برای بسیاری از بازیکنان بزرگ من مانعی نبود. برعکس، اغلب دلیل محکمی بود برای اینکه تلاش بیشتری کنند.»
ترفند روحیهبخش
یک سرمربی با آن همه موفقیت و افتخار حتما روشهای مختلفی برای رسیدن به اهدافش داشته که از بین آنها شیوههای روانی هم بسیار مفید بودهاند: «همیشه باید ترفندهای عجیب و غریبی داشته باشم. همیشه به خودمان تلقین میکردیم که باید در پایان فصل در بالاترین سطح باشیم و این تلقین میتوانست در ذهن ما مجسم شود. هر سال این کار را انجام میدادم. میگفتم صبر کنید تا نیمفصل دوم و این همیشه کارساز بود. این جمله در ذهن بازیکنان نفوذ میکرد و به یک کابوس برای حریفانمان تبدیل میشد. نیم فصل دوم انگار یک نیروی هجومی به تیم اضافه و به یک پیشبینی مفید تبدیل میشد»
دقت و نکتهبینی
فرگوسن از عادتی بهعنوان ویژگی خود نام میبرد که تمامی هنرمندان و افرادی که به موفقیتهای بزرگ رسیدهاند، واجد آن هستند: «من به خوبی وقایع را مشاهده میکردم تا در زمان مقتضی تصمیم لازم را اتخاذ کنم. بعضیها وقتی وارد اتاقی میشوند، به هیچ چیز توجه ندارند اما من میگویم باید از چشمانمان استفاده کنیم و همه چیز را زیر نظر بگیریم. من از این مهارت در ارزیابی بازیکنان استفاده و عادات تمرینی، حالتهای روانی و الگوهای رفتاری آنها را کشف کردم»
برخورد با بازیکنان خاطی
در سراسر زندگینامه سرمربی سابق تیم منچستریونایتد، جدیت، سختگیری و قاطعیت او در مواجهه با مسایل باشگاه، رفتار بازیکنان و جنجال رسانهها به شدت به چشم میآید. فرگوسن درباره این ویژگی خود میگوید: «میدانستم لحظهای که یک فوتبالیست برای باشگاه تصمیم بگیرد، لحظه مرگ آن باشگاه است. بازیکنان واقعی این مساله را دوست دارند، آنها مربی سختگیر را دوست دارند یا مربیای که به وقتش بتواند سختگیر باشد.» فرگوسن در کتابش خاطرهای را از اولین سالهای مربیگری خود و حرکت بازیکنی که هنگام عکس گرفتن برای او شاخ گذاشته بود، نقل میکند: «او را صدا کردم و گفتم: «واجد شرایط انتقال آزاد هستی. اگر میخواهی از آن استفاده کن. اینجا جایی برای تو نیست. دیگر بازی نخواهی کرد.» دلیلش را پرسید. گفتم: «شاخ گذاشتن تو، به من میگوید بازیکن باتجربه و بالغی نیستی. وقتی دنبال کاپیتان میگردم، بالغ بودن مهمترین شاخصه است. کاری که انجام دادی، بچگانه و مدرسهای بود. باید تیم را ترک کنی.» همچنین فرگوسن درباره مشاجره و جوسازی بازیکن بزرگ تیمش، روی کین، گفته: «من همیشه بهترین لحظات مربیگریام را لحظاتی دانستهام که در زمانی کوتاه، براساس حقایقی انکارناپذیر، تصمیماتی قاطع گرفتهام. کاری که باید برای ریشهکن کردن این بحران میکردم، برایم مثل روز روشن بود. اگر من تعلل کرده بودم یا از تصمیمگیری فرار میکردم در ذهنش اعتماد بهنفس بیشتری ایجاد میکرد که رفتارش درست است ولی کار او درست نبود، رفتارش اشتباه بود. بعد از آن مشاجره اصلی، کار من با او تمام شده بود. امکان نداشت که بخواهم با او سر مساله دیگری درگیر شوم»
سالمندی و سلامت
سرمربی سابق تیم منچستر یونایتد بعد از ابتلایش به عارضه قلبی و چکاپهای پزشکی گفت: «پیر شدن مشکلات خاص خودش را دارد. ما همگی در معرض آن قرار داریم. فکر میکنید که شکستناپذیر هستید. من اینطور فکر میکردم. میدانید که روزی درِ زندگی محکم به صورتتان خواهد خورد و بسته خواهد شد، اما خود را تا آن روز شکستناپذیر میدانید. ناگهان، خدا افسارتان را میکشد.» او در ادامه درباره حفظ سلامت نیز چنین توصیه کرد: «اگر هشداری دریافت کردید، به آن توجه کنید. به حرف پزشکانتان گوش بدهید. چکاپها را به موقع انجام دهید. به وزن خود و غذایی که میخورید نیز توجه کنید»
خستگیناپذیری
موفقترین مربی تاریخ بریتانیا برای موفقیت هیچ رازی قائل نیست جز کار و تلاش سخت. او درباره میزان کار و مقدار خواب اینطور گفته: «وقتی جوان هستید، روزهایی هستند که لازم است 11 ساعت کار کنید زیرا باید وضعیت خود را تثبیت کنید و تنها راه انجام این کار، تلاش تا حد ممکن است. به این ترتیب فرهنگ کار کردن را برای بقیه زندگیتان ایجاد میکنید. اگر صاحب خانواده هستید، این فرهنگ به آنها هم منتقل میشود. پدر و مادر من ثمره کارشان را به من منتقل کردند و من نیز چنین کاری را در قبال فرزندانم انجام دادم. هنگام جوانی شما این فرصت را دارید که سنگبنای ثبات بقیه مراحل زندگیتان را ایجاد کنید. با بالا رفتن سن باید انرژیتان را مدیریت کنید. سالم بمانید. من هیچگاه اهل خواب فراوان نبودهام اما 9-8 ساعت را به خواب اختصاص میدادم که برایم مناسب و لازم بود. برخی مردم از خواب بیدار میشوند و در تخت میمانند. هیچگاه نتوانستهام چنین کاری کنم. من از خواب بیدار میشوم و بلافاصله از جا میجهم و آماده برای رفتن به جایی میشوم. دراز نمیکشم و وقت نمیکشم. شما خوابتان را داشتهاید به همین دلیل است که از خواب بیدار شدهاید. من معمولا ساعت 6 یا 6:15 از خواب برمیخاستم و ساعت 7 در زمین تمرین حاضر بودم. این برنامه هیچوقت تغییر نکرد»
تنهایی در اوج موفقیت
فرگوسن در لحظاتی که به ذهن کسی نمیرسیده او دچار احساس تنهایی شده باشد، این حس را تجربه کرده: «مهم نیست چه پیشینه و رزومه خوبی داشته باشید. زمانهایی هستند که احساس رنجش میکنید، احساس بیپناهی. گاهی حاضر هستید هر چیزی بدهید ولی با افکارتان تنها نباشید. روزهایی بود که من در دفتر کارم بودم، در یک بعدازظهر و کسی نمیآمد که در اتاقم را بزند، چراکه فکر میکردند سرم شلوغ است. گاهی آرزوی یک ضربه تقتق در را داشتم. دوست داشتم مایک فیلان یا رنه مولنشتاین (دستیاران فرگوسن) بیایند داخل اتاق و بگویند: «با یک فنجان چای چطوری؟» باید میرفتم و خودم دنبال کسی میگشتم که بتوانم با او صحبت کنم و وارد فضای آنها شوم. در سرمربیگری باید با این انزوا روبرو شوید. شما به تماس نیاز دارید ولی بقیه فکر میکنند سرتان با کارهای مهم شلوغ است و نمیخواهید کسی نزدیکتان شود»
خانواده و تربیت
فرگوسن برای خانواده و تربیت خانوادگی احترام زیادی قائل است. او درباره بازیکنانش گفته: «همه آنها خوششانس بودند که مورد حمایت خانوادههای بسیار خوبی قرار داشتند. همه آنها چنین بودند و همین برای ما یعنی یک نعمت الهی. پسرها ارزش تربیت درست را میدانستند، ارزش ایستادگی برای حق خود، ارزش احترام به اقشار پا به سن گذاشته. اگر من شخص مسنی را با اسم کوچک خطاب میکردم، پدرم سیلیای به من میزد و میگفت: «آقای…». تمام این سنتها و احترامها دیگر ناپدید شدهاند. بازیکنان اکنون مرا پیرمرد غرغرو یا رئیس خطاب میکنند. یکبار پسر ایرلندی جوان به نام پدی لی هنگام پایین آمدن از پلههای کلیف پرسید: «همه چیز روبراهه، آلکس؟!» گفتم: «تو مدرسه همکلاس من بودی؟!» با تعجب پاسخ داد: «نه.» گفتم: «پس منو آلکس صدا نکن!» با یادآوری این خاطرات خندهام میگیرد. پشت این نقاب جدی و خشمگین، از درون قهقهه میزنم»
تفریح و سرگرمی
الکس فرگوسن به شدت اهل مطالعه است. او ابتدای کتابش به این نکته اشاره میکند: «من کتابخوان حرفهای هستم و به همین دلیل میخواستم چیزی بنویسم که کنار ارائه اطلاعات، معماهای دوران کاری من را هم حل کند.» و در چند جای دیگر زندگینامهاش به مقوله مطالعه میپردازد: «عمل ساده کتاب خواندن، فرار معجزهآسایی از هیاهوی زندگی و کار برایم فراهم کرده است. اگر بخواهم مهمانی را به کتابخانهام راه دهم، کتابهایی راجع به رئیسجمهورها، نخستوزیرها، نلسون ماندلا، راکفلر، هنر سخنوری، نیکسون و کیسینجر، براون، بلر، چرچیل، کلینتون، آفریقای جنوبی و تاریخ اسکاتلند را مشاهده خواهد کرد.» همچنین فرگوسن به مسابقات اسبدوانی هم علاقه نشان داد. این موضوع باعث شد به قول خودش بتواند از علاقه بیمارگونه به حرفهاش فرار کند: «در نقطهای از زندگی بودم که کتی (همسر او) مدام به من میگفت: «تو آخر خودت را میکشی.» بعد از پایان کار در خانه شبها تا ساعت 9 پای تلفن بودم و هر لحظه راجع به فوتبال فکر میکردم. اولین اسبم را سال 1999 خریدم. در سیامین سالگرد ازدواجمان، این مساله واقعا شیر تخلیه مرا باز کرد. به جای راکد ماندن در دفترم یا تلف کردن وقتم در مکالمات تلفنی پایانناپذیر، میتوانستم فکرم را معطوف به مسابقات اسبدوانی کنم»
منبع: هفته نامه سلامت