آیا تا به حال … را امتحان کرده ای؟
به گزارش آکاایران بله، بله امتحان کرده ام. گوش کردن به موزیک، بیرون رفتن، ملاقات با روانپزشک. همه چیز را امتحان کرده ام تا تمام مدت این احساس را نداشته باشم. متاسفانه، غلبه بر افسردگی، تدریجی است. راهی واحد برای مبارزه با آن وجود ندارد، اما باور کنید هیچ کدام از توصیه های شما تغییری درمن ایجاد نمی کند و افسردگیم را برطرف نمی نماید.
نباید آنقدر به همه چیز اهمیت دهی
حق با شماست. اما نمی توانم، این چیزی است که درواقع افسردگی باعثش است. افسردگی موجب می شود جنبه های منفی زندگی فرد افسرده برایش هزاران بار بزرگ تر جلوه کنند، بنابراین دیدن هرنوع روزنه امیدی درابرهای تیره و تار غول آسا، غیرممکن است. وقتی مغزتان تنها اجازه دیدن منفی ها را می دهد، اهمیت ندادن به جنبه های منفی غیرممکن است.
بابت چه چیزی اینقدر غمگینی؟
اگر می دانستم، کاری می کردم. افسردگی یک بیماری پیچیده و توضیح ناپذیر است که پیداکردن مشکل را سخت می کند و فهمیدن چاره اش غیرممکن می شود. من می دانم که چیزهای خوبی در زندگیم جریان دارند اما نمی توانم بابت شان شاد باشم. یادآوری این موضوع به من، فقط غمگین ترم می کند. می دانم که می خواهی کمک کنی اما فقط اجازه بده بدون یادآوری این که باید شاد باشم، اندوهگین باشم.
تو فقظ خوش بگذرون!
آها، به همین راحتی؟ درواقع وقتی می فهمید دیگر از چیزهایی که سابقا لذت می بردید نمی توانید شاد شوید، افسردگی شدیدتر می شود. وقتی حال و حوصله ندارید، تماشای یک فیلم کمدی یا گشت زدن با ماشین به خوب شدن حال تان کمک می کند اما وقتی افسرده اید، حتی این فعالیت های تفریحی هم برای بهتر کردن روحیه شما کافی نیستند. و هنگامی که تشخیص می دهید تفریحی که زمانی عاشقش بودید دیگر برای تان لذتی ندارد، بیشتر در اعماق افسردگی تان فرو می روید.
تو نباید برای شاد شدن به قرص ها متکی شوی
همه آنهایی که از افسردگی رنج می برند به دارو متکی نیستند، اما آنهایی که گاهی این گونه اند، به عنوان آخرین راه چاره انتخابش می کنند. داروی ضد افسردگی، آنقدر عوارض جانبی بدی دارد که هیچ کس داوطلبانه نمی خواهد این عوارض را متحمل شود مگر این که قطعا انتخاب دیگری نداشت باشد. ما نمی خواهیم که مثلا دوست دوست ما که اتفاقا پزشک است عوارض دارو را برای مان اعلام کند؛ ما واقعا برای این که بتوانیم تقریبا طبیعی رفتار کنیم به دارو نیاز داریم.
گریه نکن
چرا گریه نکنم؟ من ترجیح می دهم احساس اندوه کنم تا این که اصلا چیزی احساس نکنم. دست کم وقتی گریه می کنم می دانم که هنوز می توانم چیزی حس کنم. و گاهی، واقعا حس بهتری به من می دهد. اگر دست از گریه کردن بردارم، فقط برای شما خوب است؛ احتمالا فکر می کنید هرچیزی که باعث ناراحتیم بوده را کنار گذاشته ام. اما اگر به خاطر هرکس دیگری از گریه کردن امتناع کنم، بیشتر در معرض سرکوب احساساتم بوده و به خودم لطمه خواهم زد.
تو چیزهای زیادی داری که بابت شان شاد باشی
می دانم که دارم! می دانم که سقفی بالای سرم و غذایی برای خوردن دارم اما افسردگی من به این ها مربوط نیست. من نمی توانم از طعم یک غذای خوب لذت ببرم چون ذهنم روی هر بخش دیگر بدنم حیله هایی پیاده می کند. می دانم که شغل خوبی دارم اما روزهایی که دربدترین حالتم هستم، برای بیدار کردنم و بلند کردنم از رختخواب این انگیزه کافی نیست. قبلا هم گفتم، یادآوری تمام این ها که بگویید من باید شاد باشم، تنها تاثیر معکوس دارد.
زودتر خوب شو
چرا به فکر خودم نرسیده بود؟! این را هرگز نباید به کسی که علنا افسرده است بگویید، او را به حال خودش بگذارید. اگر شما پای تان بشکند، نمی توانید تصمیم بگیرید و اراده کنید که دیگر پای تان نشکند. برای فرد افسرده هم همین طور است، او نیاز به مراقبت دارویی، روان درمانی و بازیابی تدریجی به حالت اول را دارد تا به درستی درمان شود. اجبار برای درمان پیش از این که او آماده باشد، فقط مشکل را در درازمدت تشدید خواهد کرد. فقط زمان لازم را به او بدهید تا بهتر شود و عاقبت بهبود پیدا خواهد کرد.
منبع: آکاایران