درمان بیماریها راههای گوناگونی دارد که اغلب مردم با آن آشنایی دارند. مثلاً دارو درمانی، چاقو درمانی(!)، شیمی درمانی، پرتو درمانی و … اما در درمان بیماریهای روان- تنی روشهای دیگری نیز کاربرد دارد که شاید کمتر شناخته شده است مثل کار درمانی، موسیقی درمانی، مذهب درمانی و … به عبارت دیگر هرگونه دگرگونی در بافتها و مواد سازنده بدن و یا تغییر در شیوه زندگی و تفکر میتواند در جای خود نقش درمانی داشته باشد.
آیا ازدواج نیز میتواند این چنین باشد؟ در این صورت به چه کسانی باید توصیه شود و در چه نوع بیماریهایی کاربرد دارد؟
بیماریهای کلیوی
در مورد بیماریهای کلیوی، کمخونیهای ارثی و اختلالات متابولیک نیز تقریباً هیچگونه ممنوعیت مطلقی برای ازدواج وجود ندارد و همانگونه که ذکر شد باید عواقب بیماری و احتمال انتقال ژنتیک به همسر گزارش شود.
در اینجا تنها از یک اختلال یا بیماری میتوان نام برد که وضعیت منحصر به فردی دارد و متأسفانه مورد آن کم نیست. این اعتیاد است. الکل و مواد مخدر که مصرف آن در کشور ما جرم محسوب میشود و عملی غیرقانونی است، از دیدگاه پزشکی نیز بیماری شمرده میشود که متأسفانه جامعه از آن درک درستی ندارد.
بسیاری از نامزدهای جوان که به یار خود قول دادهاند با ترک اعتیاد و گرفتن همسر به اصطلاح «اهل» خواهند شد، دگرباره به سوی اعتیاد روی آورده، زندگی جدید خود را ویران ساختهاند.
بدیهی است فرد معتاد نمیتواند وظایف همسری یا تأمین نیازهای مادی و معنوی فرزندان خود را برآورد. اگر بعضی از معتادان زندگی خانوادگیشان سالها دوام مییابد در حقیقت خانواده متحمل آن میشوند.
اعتیاد، غیرت و پاکدامنی و وظیفهشناسی را نابود میکند و آدمی را با عشق که والاترین جلوه روح است بیگانه میسازد. در نتیجه، معتاد آدمی بیمهر و بیعاطفه میشود و از آنچه لازمه خوشبختی است دور میافتد. نمیگویم که اعتیاد درمانپذیر نیست و معتاد را باید از اجتماع طرد کرد، اما ترک اعتیاد هنگامی محقق است که دستکم یک سال از آن گذشته و شخص بازگشت به مواد مخدر نداشته باشد.
ناگفته نماند اعتیاد فرد را آماده میکند تا به انواع جرایم و آلودگیهای دیگر نیز روی آورد که در صدر این اعمال ناپسند، تقلب و دروغگویی است. بنابراین بر قول و وعده معتادان بهویژه در مورد ترک اعتیاد نباید چندان اعتماد کرد.
بیماریهای قلبی
در بیماریهای مزمن قلبی، قدما میگفتند که اگر زن مجردی دچار تنگی میترال باشد نباید ازدواج کند و اگر ازدواج کند نباید آبستن شود و اگر آبستن شد، زایمان برایش ممنوع است (سقط درمانی) و اگر زایمان کرد نباید به بچهاش شیر بدهد! اما پیشرفت دانش پزشکی این حکم را به کلی دگرگون ساخته است. امروز ما میگویم تنگی میترال مانعی برای ازدواج نیست و به هنگام لزوم- حتی طی آبستنی- میتوان آن را به دست جراح سپرد.
زایمان اینگونه بیماران باید در بیمارستان و زیر نظر یک پزشک متخصص زنان انجام شود و در موقع لزوم، عمل سزارین موفقیتآمیز خواهد بود. اگر بیمار به تعداد دلخواه فرزند دارد استفاده از روشهای مناسب جلوگیری از بارداری برای کمک به کاهش بار قلب- که در زمان آبستنی افزایش مییابد- توصیه میشود.
چشمهای کشیده و درشت
هر ماه چندین بار با سوالات مختلفی از جانب بیمار یا نزدیکان مواجه میشوم: که آیا ازدواج در بهبود این بیماریها موثر است؟ و یا اینکه: «دختر خالهام همین کسالت را داشت. بعد از ازدواج بهبود یافت.» و … قطعاً همکاران روانپزشک من با نظایر این پرسشها بیشتر مواجه میشوند.
گاهی هم افراد بدبین میپرسند: «اگر ازدواج کند حالش بدتر نمیشود؟» و یا: «ازدواج برای این بیماری خطری ندارد؟» در این حالت، پزشک در آغاز زندگی مشترک، به عنوان مشاور، میتواند نقش سازنده و باارزشی ایفا کند و با دادن آگاهیهایی روشنگر، بیمار را در انتخاب راه درست راهنما باشد. در این صورت پیش از هرگونه اظهارنظری باید تا حد امکان به دانستههای زیر دست یابد:
1- ماهیت بیماری چیست و عواقب و پیشآگهی آن چگونه است؟
2- همسر مورد نظر دارای چه مشخصات جسمی و روحی و اجتماعی است؟
3- اهداف زوجین از این ازدواج در شرایط موجود تا چه حد عملی و تحققپذیر است؟…
روان گیسختگی (اسکیزوفرنی) معمولاً رفتار و افکار شگفتآوری در شخص پدید میآورد که در اجتماع به سهولت شناخته میشود.
در مورد بیماریهای جسمی، بدخیمیهایی که به مرگ میانجامد. به خاطر دشواریهای روانی، اجتماعی و حتی اقتصادی که دامنگیر همسر میگردد، توصیه میشود پیش آگهی مصیبتبار به آرامی با نامزد بیمار و بستگان وی در میان گذاشته شود تا از ازدواجی نافرجام جلوگیری گردد. بنابراین دختران و پسران بسیاری را باید پیش از ازدواج راهنمایی کرد تا ناآگاهانه دست به ازدواج نزنند.
در بیماریهای مزمن و لاعلاج چون نقص عضو، عقبماندگیهای ذهنی یا امراضی که درمان همیشگی و نامحدودی را میطلبد مانند همودیالیز و یا بیماریهایی که بر توانایی جسمی یا قابلیت باروری مؤثر است مثل عقیم شدن در مرد، باید حقایق را با حضور بیمار در اختیار نامزد ازدواج قرار داد تا فرصتی برای تفکر و بررسی جوانب به او داده شود.
در این گونه موارد رفتار پزشک نباید طوری باشد که ترحم و دلسوزی یکی از طرفین را برانگیزد و یا تفکر مرسوم در جامعه را که بنیادی دینی و اخلاقی ندارد، القا کند. مثلاً در جامعه، اگر سن مرد ده یا بیست سال از زن بیشتر باشد امری عادی تلقی میشود، اما اگر زن یکی دو سال مسنتر از مرد باشد غیرعادی است و حال آنکه هیچ اصل علمی، اخلاقی و دینی این باور را تأیید نمیکند.
بیماریهای روانی
در مورد سایر بیماریهای روانی نیز ممنوعیت ازدواج به صورت مطلق تقریباً وجود ندارد. آن دسته از بیماریهای روانی که میتواند موجب آزار همسر و یا حتی خطر جانی برای او باشد، حالات پیشرفتهای هستند که در یک معاینه روانی به راحتی شناخته میشود، اما امراض شایعی به شمار نمیروند.
روان گیسختگی (اسکیزوفرنی) معمولاً رفتار و افکار شگفتآوری در شخص پدید میآورد که در اجتماع به سهولت شناخته میشود. اما حالت خفیف و «مرزی» آن چندان کمیاب نیست و برای رسیدن به تشخیص قطعی، بیمار باید زیر نظر پزشک باشد. در این مورد پزشک خانوادگی میتواند نوع بیماری و شدت آن را ارزیابی کند.
در میان بیماریهای روانی که در حد روانپریشانی نیست و حالتهای خفیف و متوسط آن بسیار رایج است- که از نظر قانونی و حقوق هم «جنون» محسوب نمیشود- افسردگی و اضطراب است. در جهان، بیش از پانصد میلیون نفر به این حالات دچارند. خلق افسرده، در بعضی از مردم به صورت سرشتی و تقریباً در تمامی عمر وجود دارد و مانعی برای ازدواج و زندگی عادی محسوب نمیشود و تنها در بحرانهای افسردگی ممکن است خطراتی چون خودکشی، بیمار را تهدید کند.
هیچکدام از این بیماریها که شایعترین علت مراجعه به مطب روانپزشکان را تشکیل میدهد و به نوعی با آن دست به گریبانند، مانعی برای ازدواج نیست. حتی باید گفت در حالتهای خفیف، داشتن یار و همسر موجب تقویت روحی و کمک به درمان بیمار نیز میشود.
بدیهی است همسر مهربان و غمگسار، تحمل هر نوع بیماری، حتی سرطان را برای آدمی آسانتر میکند. هر نوع ضعف اعصاب که در درمان آن تغییر شیوه زندگی مؤثر باشد، با ازدواج بهتر میشود، مگر آنکه بیماری در حدی شدید باشد که بیمار نتواند مسئولیت زندگی مشترک را بپذیرد. در آن صورت واضح است که بر مشکلات وی افزوده میگردد.
تا اینجا راجع به بیماریها صحبت کردم، اما گاهی پرسشهای دیگری نیز مطرح میشود که با بیماری ارتباطی ندارد. مثلاً میپرسند که آیا ازدواج مانع ادامه تحصیل یا پیشرفت در شغل و موقعیت اجتماعی نمیشود؟ در سالهای اخیر که دانشجویان پزشکی غالباً متأهل هستند و اکثر دستیاران من تشکیل خانواده دادهاند، میبینم که به هیچوجه کارآیی و توان فکری و عملی خانمها و آقایان متأهل از همکاران مجرد آنان کمتر نیست و عشق و ازدواج در عمل، مانعی برای تحصیل و پیشرفت نبوده است.
البته لازم به تذکر است که مشاهدات من روی دانشجویان سالهای آخر پزشکی و تخصصی است که طبعاً از شرایط خوب اجتماعی و هوشی، بهره دارند، وگرنه زوجهای کم سن و سال که به دنبال عشقهای طوفانی و ازدواج برقآسا (غالباً در کلانتری!)، بدون موافقت والدین، زندگی مشترک خود را آغاز میکنند، باید سختیهای فراوانی را تحمل کنند که من چون فرصتی برای راهنمایی آنان نداشتهام، برایشان دعا میکنم.
در بیماریهای مزمن و لاعلاج چون نقص عضو، عقبماندگیهای ذهنی یا امراضی که درمان همیشگی و نامحدودی را میطلبد مانند همودیالیز و یا بیماریهایی که بر توانایی جسمی یا قابلیت باروری مؤثر است مثل عقیم شدن در مرد، باید حقایق را با حضور بیمار در اختیار نامزد ازدواج قرار داد تا فرصتی برای تفکر و بررسی جوانب به او داده شود.
منبع: زندگی آنلاین