آیا مغز انسان برای چندزبانگی تکامل یافته و تکزبانهها از کل پتانسیل مغزشان استفاده نمیکنند؟ در جهانی که به سرعت زبانهای مختلف را از دست میدهد، چه اتفاقی میافتد اگر تنوع غنی زبانها از بین برود و در نهایت اکثر ما به یک زبان صبحت کنیم؟
اولین کلماتی که بشر بیان کرده به ۲۵۰ هزار سال پیش بازمیگردد. وقتی اجداد ما روی دو پایشان راه رفتند، قفسه سینهشان از بارها و کارهای سنگین آزاد شد. این باعث شد که کنترل عصبی تنفس و زیر و بمی صدا در آنها تکامل یابد. وقتی انسانها صاحب یک زبان شدند، مدتی نگذشت که زبانهای بسیار شکل گرفتند.
تکامل زبان را میتوانیم با تکامل زیستی مقایسه کنیم. تغییر ژنتیکی تحت تاثیر فشار محیط زیست رخ میدهد، اما زبان تحت فشارهای اجتماعی تغییر و تکامل پیدا میکند. به مرور زمان، گروههای مختلف از انسانهای اولیه به زبانهای متفاوتی صحبت میکردند. سپس، برای برقراری ارتباط با گروههای دیگر، لازم بود که بعضی از اعضای یک خانواده یا گروه به زبانهای دیگر صحبت کنند.
مردمان شکارچی گردآورنده که در عصر امروز هم همچنان وجود دارند، به ما نشان میدهند که چندزبانگی چقدر رایج بوده است. «توماس باک»، یک عصبشناس شناختی از دانشگاه ادینبرگ که درباره علوم زبانها مطالعه میکند میگوید: «اگر به شکارچی گردآورندههای مدرن نگاه کنیم، میبینیم که تقریبا همه آنها چند زبانه هستند. قانون آنها این است که کسی نباید با اعضای قبیله خودش ازدواج کند و بچهدار شود. این تابو به حساب میآید. بنابراین، پدر و مادر هر فرزند به زبانهای متفاوت صحبت میکنند.»
از آنجا که زبان با هویت در هم گره خورده، بنابراین عمیقا جنبه سیاسی هم دارد. با پیدایش ملتهای اروپایی و رشد امپریالیسم در قرن ۱۹ صحبت کردن به زبانی غیر از زبان ملی خائنانه تلقی میشد. این موضوع به این باور دامن زد که تربیت فرزندان دوزبانه برای سلامتی آنها و به طور کلی جامعه مضر است.
در آن زمان، به مردم هشدار میدادند که کودکان دو زبانه با دو زبان سردرگم میشوند، ضریب هوشیشان پایین میآید، عزت نفسشان را از دست میدهند، به شکلهای نابهجاری رفتار میکنند و دچار شخصیت دوگانه میشوند و حتی به اسکیزوفرنی مبتلا میشوند. این باور تا همین چند سال اخیر ادامه داشت و به همین دلیل والدین مهاجر از زبان مادریشان برای صحبت با فرزندانشان استفاده نمیکردند.
اما، تحقیقات عصبشناسان، روانشناسان و زبانشناسان در دهه اخیر مزایای شناختی بسیاری را برای دوزبانهها نشان میدهد.
شخصیت جدید با زبان جدید
اگر از من به زبان انگلیسی بپرسید غذای مورد علاقهات چیست، به احتمال زیاد خودم را در یک محیط انگلیسی زبان تصور کرده و از گزینههایی که در آن محیط وجود دارد انتخاب میکنم. اما اگر به زبان فرانسوی این سوال را از من بپرسید، به پاریس منتقل میشوم و غذای انتخابیام متفاوت خواهد بود. بنابراین یک سوال شخصی عمیق بسته به زبان ما پاسخهای متفاوتی میگیرد. ما با صحبت به یک زبان جدید، صاحب یک شخصیت جدید میشویم و به شکل متفاوتی رفتار میکنیم.
محققان برای اینکه تاثیر زبان در جهانبینی و تغییر نگرش افراد را نشان دهند، آزمایشی را روی انگلیسیزبانان و آلمانیزبانان انجام دهند. آنها ویدیوهایی را به شرکتکنندگان نشان دادند که در آن یک خانم به سمت خودرویش حرکت میکرد، یا یک مرد به سمت سوپرمارکت دوچرخهسواری میکرد. افراد انگلیسی زبان بیشتر به فعل کاری که انجام میشد تمرکز میکردند و صحنه را اینگونه توصیف کردند: آن زن راه میرود یا آن مرد دوچرخهسواری میکند. اما آلمانیها جهانبینی کلیتری داشتند و هدف انجام کار را هم در نظر میگرفتند.
در دهه ۶۰ میلادی، یک روانشناس زبان به نام «سوزان اروین-تریپ»، زنان دوزبانهی ژاپنی-انگلیسی را آزمایش کردند و از آنها خواستند تا جملههای ناقصی را به هر زبان کامل کنند. او پی برد که این زنان جملهها را بسته به زبان، به شکل متفاوتی کامل میکردند. مثلا این جمله «اگر خواستههای من با خانودهام تضاد داشته باشد…» به زبان ژاپنی اینگونه کامل شد «یک موضوع بسیار ناراحتکننده و بداقبالی است.»؛ اما به زبان انگلیسی این طور کامل شد: «هر کاری که بخواهم انجام میدهم.» یک مثال دیگر این بود که «دوستان واقعی باید…» به ژاپنی با «به یکدیگر کمک کنند» و به انگلیسی با «با هم رک باشند» کامل شده بود.
وین تریپ از این آزمایش نتیجه گرفت که تفکر انسان در محدوده زبان شکل میگیرد و اینکه دوزبانهها برای هر زبان سیستم فکری متفاوتی دارند. بسیاری از دوزبانهها وقتی به زبان دیگر صحبت میکنند، احساس میکنند فرد دیگری هستند.
اما این سیستمهای فکری متفاوت دایما در تقابل هستند، چرا که مغزهای دوزبانه باید تصمیم بگیرند که از کدام زبان استفاده کنند.
افراد دوزبانه در انجام تستهایی موسوم به «فلنکر تسک» (Flanker Task) میتوانند عملکرد بهتر، سریعتر و دقیقتری داشته باشند. فلنکر تسک تمرینهایی در مهارت حل تقابل شناختی است. یکی از مثالهای تقابل شناختی تستی است که در آن نام رنگها به رنگ دیگری نوشته شده (مثلا کلمه آبی به رنگ قرمز نوشته شده). در این تست فرد باید بگوید که هر کلمه با چه رنگی نوشته شده است. اما این کار مشکل است، چون ما کلمه را بسیار سریعتر میخوانیم. اما پردازش رنگ حروف زحمت ذهنی زیادی دارد. بنابراین، ذهن ما باید سعی کند تا در مقابل خواندن کلمه مقاومت کند.
آن قسمت از مغز ما که این زحمت زیاد را مدیریت میکند با نام anterior cingulate cortex شناخته شده که به اختصار به آن ACC میگویم. ACC سیستم اجرایی مغز ماست و در لوب پیشانی قرار دارد. این سیستم اجرایی در واقع جعبهابزاری از مهارتهای ذهنی است که به ما کمک میکند روی یک کار تمرکز کنیم و در عین حال جلوی اطلاعات نامرتبط را بگیریم. ACC به ما کمک میکند که بدون گیج شدن، مرکز توجهمان را تغییر دهیم. این سیستم اجرایی به ما میگوید وقتی چراغ سبز است حرکت کنیم و با دیدن چراغ قرمز دستور توقف میدهد. این همان سیستمی است که به ما میگوید معنی کلمه را نادیده بگیریم و روی رنگ آن تمرکز کنیم.
صحبت به بیش از یک زبان، این سیستم اجرایی را تقویت میکند. تاکنون پژوهشهای مختلفی نشان داده که دوزبانهها در مجموعهای از تسکهای شناختی و اجتماعی بهتر از تکزبانهها عمل میکنند. به عناون مثال، دوزبانهها بهتر میتواند ذهن دیگر افراد را بخوانند. همدلی بیشتر در دوزبانهها به این دلیل است که این افراد میتوانند احساسات و افکار خودشان را بلاک کنند تا به احساسات افراد دیگر تمرکز کنند.
ماهیچه ذهنی
مغز افراد دوزبانه و تکزبانه از نظر فیزیکی هم با هم فرق دارد و با یک اسکن ساده میتوانیم تفاوتهای آنها را ببینیم. دوزبانهها در قسمت ACC ماده خاکستری بیشتری دارند. علتش این است که آنها از آن بیشتر استفاده میکنند. ACC مثل یک ماهیچه شناختی است، هر چه بیشتر از آن استفاده کنیم، قدرتمندتر، بزرگتر و انعطافپذیرتر میشود.
اینطور که پیداست، دوزبانهها همیشه از سیستم اجراییشان استفاده میکنند، چون هر دو زبان آنها دائما برای جلب توجه در رقابت هستند. وقتی یک فرد دوزبانه به یک زبان صحبت میکند، ACC مدام خواست آنها را برای استفاده از کلمات و گرامر زبان دیگر سرکوب میکند. از طرف دیگر، ذهنشان همیشه درباره زمان و نحوه استفاده از زبان مناسب تصمیمگیری میکند. مثلا افراد دوزبانه به ندرت برای استفاده از زبان مناسب سردرگم میشوند، اما آنها شاید اگر طرف گفتگویشان هم به زبان دیگر تسلط داشته باشد، کلمات و جملات آن زبان را میان کلامش به کار ببرد.
فلنکر تست برای افراد دوزبانه صرفا نسخه خودآگاه کاری است که مغزشان در تمام طول روز به طور ناخودآگاه انجام میدهد. بنابراین تعجبی ندارد که آنها در این تستها بهتر هستند.
البته، مهارت بالا در تمرکز، حل مسئله، انعطافپذیری ذهنی و انجام همزمان چند کار در زندگی روزمره ارزشمند هستند. اما شاید هیجانانگیزترین مزیت دوزبانگی با افزایش سن آشکار میشود؛ یعنی زمانی که عملکرد اجرایی تضعیف میشود. ظاهرا دوزبانگی از مغز در مقابل زوال عقل محافظت میکند. علایم آلزایمر در این افراد بین ۴ تا ۵ سال دیرتر ظاهر میشود.
البته دوزبانه بودن لزوما از ابتلا به زوال عقل جلوگیری نمیکند، بلکه تاثیرات آن را به تاخیر میاندازد. علت این موضوع این است که دوزبانگی مغز را تغییر داده و سیستم اجرایی را تقویت میکند. یعنی وقتی قسمتهایی از مغز در مقابل آسیب تسلیم میشوند، دوزبانهها میتوانند بیشتر مقاومت کنند چون آنها ماده خاکستری بیشتری دارند.
دوزبانگی همچنین از مغز در مقابل آسیبهای مغزی محافظت میکند. محققان اخیرا روی ۶۰۰ نفر که دچار سکته مغزی شده بودند، پژوهشهایی انجام دادند. آنها پی بردند که بازیابی مهارتهای شناختی در افراد دوزبانه دوبرابر بود. این یافتهها نشان میدهد که دوزبانگی ما را از نظر ذهنی فیت (fit) نگه میدارد.
اما بررسی تاثیر دوزبانه بودن روی نتایج امتحانات مدرسه کودکان غیرممکن است چون عوامل پیچیده بسیاری در این زمینه دخیل هستند. اما این را میدانیم هیچ ضرری روی عملکرد بچهها ندارد. درباره مزیتهای مالی دو یا چندزبانگی هم محققان برآورد کردهاند که تسلط بر زبان دوم طی ۴۰ سال به اندازه ۱۲۸ هزار دلار (معادل ۴۴۸ میلیون تومان) ارزش مالی دارد.
البته یادگیری یک زبان جدید، تنها روش برای تقویت عملکرد اجرایی مغز نیست. بلکه با بازیهای ویدیوی یا یاد گرفتن یک ساز موسیقی هم میتوانیم به همان اثرات مثبت شناختی دست یابیم. اما از آنجا که ما همیشه از زبان استفاده میکنیم و دسترسی بیشتری به آن داریم، بنابراین بهترین روش برای قدرتمند کردن عملکرد اجرایی مغزمان است.
منبع : دیجی مگ