اگر اهل خنده باشیم، کم پیش میآید که خندههای از ته دل را فراموش کنیم؟ آخرین مرتبه که از شدت خنده دلدرد گرفتید کی بود؟
«هیچچیز به اندازه خنده آدم را شاد نمیکند.» این جمله را در پایان بیشتر تحقیقهای علمی روانشناسی میخوانیم. چهبسا به تعداد موهای سر یک انسان پرمو این جمله را شنیده باشیم. این جمله آنقدر پرتعداد شده که باورش سخت به نظر میرسد. مثل ضربالمثلها که گاهی آنقدر میشنویمشان که معنایشان را از یاد میبریم. یادمان میرود که تجربه شدهاند و حالا به کمک ما میآیند. این جمله نیز از فرط تکراری بودن، از معنای خود خارج شده است. جای علت و معلول در آن تغییر کرده و به نظر میرسد امیدی به تحقق آن نیست. دستکم در دورهای که کیومرث صابری فومنی با شعار «خنده بر هر درد بیدرمان دواست»، مجله گلآقا را به خانههای ما میفرستاد، چنین معنایی آنقدر دور از ذهنمان نبود که امروز هست. در آن دوره باورمان بود که میتوان خندید و به شادمانی رسید. درحقیقت ما جایی به بنبست رسیدیم که شادمانی را بهعنوان پیششرط خنده در نظر گرفتیم. غافل ماندیم از موقعیتی که خنده برایمان ایجاد میکند. یادمان رفت که خنده بهخودیخود میتواند ما را به امید برساند و سوژههایی به ما بدهد که فکرمان را باز کند. هورمونهای ترشحشده در وجودمان را از یاد بردیم و یادمان رفت که با خنده آدمهایی آسانگیر میشویم و میتوانیم منطقیتر و البته خوشبینتر به زندگیمان نگاه کنیم.
منبع: سلامت نیوز