اگر چه ژنتیک و استرس را به عنوان مهم ترین عوامل بروز افسردگی عنوان می کنند، دکتر حسین عشایری از متخصصین علوم اعصاب معتقد است که «ترمیم نشدن ساییدگی های سیستم بدن» باعث بر هم خوردن تعادل خلق و خوی فرد می شود.
دکتر عشایری در توضیح بیشتر شرایط بر هم خوردن خلق افراد می گوید: «سائیدگی سیستم عصبی بدن در اوقات فراغت ترمیم می شود و اوقات فراغت برای برقراری تعادل خلق و خوی هر فردی لازم و ضروری است، اوقات فراغت را می توان استراحت فعال نام گذاشت و معمولا در این زمان مغز محاسبه گر انسان به ارزیابی عملکرد و شرایط می پردازد؛ از آنجایی که انسان بیش از آن که به گذشته اهمیت بدهد، آینده نگر است، معمولا در اوقات فراغت بر آنچه در آینده ممکن است رخ بدهد، متمرکز می شود و اگر جو حاکم بر فرد رسیدن روزهای بهتری را نوید ندهد، منحنی خلق فرد رو به افول می گذارد.»
او با تاکید بر این که شرایط اجتماعی و محیط حاکم بر جامعه نقش مهمی در تعادل روانی افراد دارند، توضیح می دهد: «وقتی محیط اجتماعی شاد نباشد، مسلما مردم معمولی غمگین خواهند شد. به این نکته توجه کنید که شادی نیازمند یک علت کوچک است و آن علت چیزی جز کیفیت زندگی نمی تواند باشد.
ما در حال حاضر در جامعه مان با فقر شادی روبرو هستیم یا می توان گفت که هیجان های سرگردان و بی صاحب در جامعه داریم. نکته این است که این نوع هیجان ها حتما باید معطوف به فعالیت و زندگی باشند و در صورتی که این هیجان ها آسیب منفی ببینند فرد دچار صدمه خواهد شد. من نمی گویم در خیابان ها بزنیم و برقصیم اما باید خبرهای مثبت و شادی آور نیز در جامعه داشته باشیم تا امید در ذهن مردم جوانه بزند. من معتقدم که شادی تقسیم نشده هم اندوه بزک شده است.
عامل ژنتیک هم در بروز بیماری افسردگی موثر است اما در بسیاری از موارد دیده شده که افراد با وجود سابقه ژنتیک، بروز بیماری یا شرایط حاد را در زندگی شان تجربه نکرده اند و کنترل عوامل محیطی مانع از بروز بیماری شده است.
عشایری درباره تاثیر ژنتیک بر بروز بیماری معتقد است: «افرادی هستند که نسل های قبلی شان به افسردگی دو قطبی مبتلا بوده اند اما خودشان هرگز چنین تجربه ای نداشته اند؛ چون محیط یا شرایط زندگی می تواند ژن را فعال کرده یا از فعالیت آن جلوگیری کند. آنچه امروز در علم ژنتیک مطرح است، استفاده از شرایط پیرامون برای کنترل فعالیت ژن هاست. پس این که ما به یکسری افراد که سابقه ژنتیک افسردگی در خانواده شان دارند، انگ افسردگی بزنیم یا با بروز کوچک ترین نشانه هایی این افراد را در زمره بیماران قرار بدهیم کار نادرستی است.»
نکته دیگری که عشایری به آن اشاره می کند، این است که افسردگی را فقط از دیدگاه روانپزشکی نمی شود بررسی کرد؛ اگر چه با تجویز دارو و ارائه روش های درمانی از قبیل روانکاوی، مشاوره گروه درمانی و غیره می شود برای کنترل این مشکل برنامه ریزی کرد اما راه حل نهایی استفاده از روانپزشکی اجتماعی، تاریخی و فرهنگی است.
اوضاع روز به روز وخیم تر می شود
اگر امروز آمارهای رسمی 26.8 درصد ایرانیان را افسرده معرفی کرده، اوضاع به مراتب بدتر هم پیش بینی کرده است. بر اساس آنچه حسن قاضی زاده هاشمی وزیر بهداشت اعلام کرده تعداد جمعیت افسرده ایرانی آنچنان افزایش خواهد داشت که در سال 2030 میلادی (1410 خورشیدی) کشور رتبه دومین کشور افسرده جهان را تصاحب خواهد کرد؛ در حال حاضر ایران در رتبه چهارم قرار دارد.
اعلام اعداد و ارقام از سوی وزارت بهداشت فقط باعث شد تا زنگ خطر در بحث سلامت روان با صدای بلندتری به گوش برسد؛ وگرنه تا پیش از این هم از شیوع افسردگی در جامعه ایرانی خبرهایی منتشر شده بود. نکته ای که این بار در قالب عدد مشخص شده، این بوده که شیوع افسردگی میان زنان 16.8 درصد و در میدان کمی بیش از 10 درصد است؛ پس حالا اعداد و ارقام هم نشان می دهند که زنان ایرانی با خطر بزرگی دست به گریبانند و نتیجه تمامی سیاست گذاری های حکومتی چند سال اخیر در حوزه زنان عملا سبب جلوگیری از بروز افسردگی میان این گروه جمعیتی نشده است.
سلامت روان متولی ندارد
تمامی فعالیت های وزارت بهداشت معطوف به درمان بیماری های جسمی است اما وقتی بحث به بیماری های جسمی بخش روان می رسد، کمبود شدید بیمارستان و تخت روانپزشکی رخ می نماید، تعداد تخت های روانپزشکی کشور بین 8 تا 11 هزار تخت عنوان شده و خود وزیر بهداشت ابتدای سال 1394 اعلام کرده که کشور با کمبود 40 هزار تخت روانپزشکی روبرو است.
اما در بخش مشاوره و روان درمانی سازمان بهزیستی کشور متولی است و مجوز بخشی از مراکز روانشناسی و مشاوره از سوی این سازمان صادر می شود؛ اگر چه سال ها پیش سازمان ملی جوانان نیز در این زمینه مجوز صادر می کرد.
او اظهار امیدواری کرده که: «با فراهم کردن زمینه های مناسب در راستای کنترل تعیین کننده های اجتماعی موثر بر سلامت و با تمرکز بر نشاط و امید و در جهت کاهش برچسب زنی اختلالات روانی و … بیش از پیش موثر باشیم و از این رهگذر با حذف موانع، دسترسی بیشتر و بهتر افراد را به خدمات سلامت روان فراهم کنیم.»
همه تلاش ها
موضوع سلامت روان تاکنون نتوانسته توجه مسئولان و متولیان را به خود جلب کند؛ اگرچه هر از گاهی در این مقوله حرف هایی گفته می شود اما اراده ای برای کنترل بیماری های روان در کشور به چشم نمی خورد و از طرفی برای پیشگیری از ابتلا به افسردگی نیز تاکنون در کشور برنامه ای اجرا نشده است.
لیلا ارشد مددکار اجتماعی که سال هاست در زمینه زنان مبتلا به اعتیاد کار می کند شیوع بیماری های روان را یکی از مهم ترین دلایل ابتلای زنان به اعتیاد قلمداد می کند. او می گوید: «بسیاری از این زنان که امروز با مشکلات ناشی از اعتیاد دست به گریبانند، سال ها قبل با مشکلاتی مانند افسردگی روبرو بوده اند اما عدم شناسایی این مشکلات سبب شده تا با پیچیده تر شدن مشکل، مواد مخدر به عنوان راهکاری برای رهایی مورد مصرف قرار بگیرد.»
او با انتقاد از اجرا نشدن برنامه های پیشگیری می گوید: «همه افراد از کودکی می بایست تحت پوشش برنامه های پیشگیری سطح اول قرار بگیرند. در این برنامه ها معمولا مددکاران یا روانشناسان با توجه به رفتارهای کودکان می توانند به راحتی سلامت روان آنها را بررسی کنند و اگر کودکی در معرض افسردگی یا هر یک از بیماری های روان یا حتی آزارهای جسمی و جنسی قرار دارد، شناسایی و مراحل پیشگیری و کنترل را به اجرا دربیاورند اما انجام این کار مستلزم حضور افراد متخصص در مدارس است که متاسفانه این اتفاق هرگز رخ نداده و ما فرصت کنترل و کاهش آسیب های ناشی از ابتلای افراد به افسردگی را به راحتی از دست داده ایم.»
ارشد در تعریف سطح دوم پیشگیری توضیح می دهد: «در این سطح افراد در معرض خطر با صلاحدید متخصصان و کارشناسان مورد توجه، بررسی و درمان قرار می گیرند. در واقع ما در سطح دوم دایره مخاطبان را تنگ تر کرده و فقط افراد در معرض خطر را مورد بررسی قرار می دهیم که خب اجرای این نوع از پیشگیری می تواند ضریب سلامت جامعه را به میزان قابل ملاحظه ای افزایش دهد اما متاسفانه این نوع از پیشگیری هم در کشور ما وجود ندارد، خب نتیجه این می شود که شیوع افسردگی در میان افراد رو به افزایش خواهد بود و آمارها روز به روز بالا می رود و ما فقط با عددهای بزرگی روبرو می شویم که با انتشار این اعداد، جامعه را با یک ترس روبرو کرده ایم.»
من قرص نمی خورم
افسردگی یا خلق پایین گاهی با مشاوره مدیریت می شود اما گاهی نیز ترکیبی از روش های دارو درمانی و مشاوره به افراد کمک می کند تا بر مشکل شان غلبه کنند اما نکته مهم در روش دوم این است که بسیاری از افراد حاضر به مصرف دارو نیستند و از ترس این که انگ بیمار روانی به آنها بچسبد حاضر نیستند دارو مصرف کنند، ترویج فرهنگ استفاده از دارو برای کنترل انواع مشکلات ناشی از افسردگی هم هرگز از سوی مسئولین یا رسانه های جمعی انجام نشده و خب طبعا مردم بدون دسترسی به اطلاعات شفاف و صحیح، همچنان بر یک دایره بسته به دور خود می چرخند.
وقتی مریم همسرش را کشت
مریم یک روز عصبی شد و همسرش را از بالکن طبقه سوم به زیر انداخت و باعث مرگ همسر شد. او که حالا چندین سال است در یکی از مراکز نگهداری بیماران روانی مزمن نگهداری می شود، در حال و هوای روز واقعه می گوید: «عصبانی شدم هلش دادم، یهو افتاد پایین؛ فقط سه طبقه بود، اصلا نمی دانم چه جوری مرد. مگه آدم از سه طبقه بیفته پایین می میره؟»
سابقه مریم نشان می دهد که او پیش از این واقعه به افسردگی مبتلا بوده و بر اساس جو فرهنگی حاکم بر خانواده خود و همسرش نمی توانسته به روانپزشک مراجعه کند. با حاد شدن بیماری، بالاخره او را برای درمان نزد روانپزشک می برند و برایش دارو تجویز می شود. خودش می گوید: «داروها خوب بود، وقتی می خوردم خیلی خوب بودم ولی شوهرم اجازه نداد دوباره به دکتر مراجعه کنم. چند بار با هم بحث و دعوا کردیم اما فایده نداشت. همون روز هم داشتم اصرار می کردم که بهم اجازه بده وقت دکتر بگیرم، لجبازی می کرد، نذاشت و بعد …»
مریم سال هاست که برای فرزندانش دلتنگ است. بعد از آن واقعه تلخ و دردناک هرگز اجازه نیافته تا فرزندانش را ببیند و تنها آرزویش در آغوش گرفتن فرزندانش است، شاید هرگز به آرزویش نرسد.