چگونه روابط عاطفی خود را مدیریت کنیم؟! +نظر روانشناس

faateme1366
وقتی وارد اتاق شد، خیلی مضطرب بود. سعی می کرد نگرانی اش را پشت لبخندش پنهان کند. ولی حرکت سریع دست ها، تکان دادن مداوم پاها، عرق کف دستش که مدام آن را با دستمال زیبایی که روی آن گلدوزی شده بود پاک می کرد، همه گواه بر آشفتگی و نگرانی درونش بود. چند ثانیه از نشستنش روی صندلی نگذشته بود که به او تعارف کردم یک لیوان آب بردارد.

لرزش دستش هنگام ریختن آب در لیوان، روزنامه روی میز را خیس کرد. خیلی دستپاچه شد و خجالت کشید. نفسش که جا آمد، خودم را معرفی کردم و گفتم امیدوارم بتوانم برای مسئله ای که برای آن مراجعه کرده به او کمک کنم. گفت حدس می زند که بتوانم؛ چون درباره این موضوع کنفرانسی در آمفی تئاتر دانشگاه داشتم که او نیز در آن شرکت کرده بود. کنفرانسی با عنوان: «مدیریت روابط عاطفی». همان صحبت ها بود که به کمک من امیدوارش کرده بود.

همه چیز یک راز خواهد بود

از روی فرمی که تکمیل کرده بود، اسمش را خواندم: ستاره، 20 ساله، دانشجو. حس کردم نگرانی دارد که مانع صحبت کردنش می شود به همین دلیل به او اطمینان دادم که صحبت هایش، رازی بین من و او باقی می ماند. شروع به صحبت کرد، همان طور که حدس می زدم مسئله شکست عاطفی بود. دو سال پیش با پسری به نام علی آشنا شده بود. رابطه تا دو ماه خیلی خوب پیش رفته بود ولی یک روز ستاره از او خواسته بود که تکلیف رابطه را مشخص کند و به خواستگاری اش بیاید. شب علی پیام داده و گفته بود دیگر نمی تواند به این رابطه ادامه دهد‌.
از آن شب تا روزی که نزد من آمده بود نتوانسته بود به درستی بخوابد و خوب غذا بخورد. مدام به علی پیام داده و از او دلیل حرفش را پرسیده بود، اما علی جوابی نمی داد. درباره احساساتش پرسیدم. اطلاع چندانی نداشت و همین حالش را بدتر کرده بود. گفت: «نمی دانم، احساس غم، بدبختی، ناراحتی، عصبانیت…». مدام می پرسید: «چرا این کار را کرد؟ چرا من؟ چرا …». برای گام اول سعی کردم همدلی کنم و او و تجربه عاطفی اش را همان گونه که بود درک کنم و بپذیرم. ابتدا سعی کردم با جمله هایی مثل «می فهمم چقدر دوست داشتن او برایت مهم بوده، حتما خیلی سخت است که جوابی از او دریافت نمی کنی و …» به او اطمینان بدهم که درکش می کنم و قرار نیست مانند افراد دیگر سرزنشش کنم.
هیجاناتمان را تجربه کنیم

فردی که دچار شکست عاطفی می شود، به شدت دچار هیجانات منفی می شود. یکی از کارهایی که تقریبا همه افراد (وبه غلط!) انجام می دهند، این است که مدام می خواهند از احساسات خود فرار کنند، یا آن ها را نادیده بگیرند. ستاره هم مدام می گفت می خواهد فراموشش کند و غمگین نباشد، او بیشتر وقتش را بیرون از خانه و با دوستانش می گذراند و همین موضوع باعث شکایت مادرش و همچنین مشکل در درس خواندن (به دلیل کمبود وقت!) شده بود. به همین دلیل تمرکز اولیه ما بر تجربه هیجانات بود نه فرار از آن ها!
در روش های جدید روانشناسی به این تکنیک ها، «ذهن آگاهی» گفته می شود. یعنی به تجارب خود در لحظه توجه کنیم. غم، خشم، استرس و … را فقط و فقط تجربه کنیم و قضاوت نکنیم. یعنی نگوییم : «آه، چرا باز غمگین شدم، نباید غمگین باشم و….» بلکه سعی کنیم غم را نظاره کنیم. آموزش این مسائل به ستاره کمی سخت بود؛ چون مدام می خواست فراموش کند. انگار فقط دوست داشت با من حرف بزند؛ اما در طول جلسات به او این آگاهی را دادم که برای تغییر باید سختی کشید و بهای آن را پرداخت.
بعد از کار کردن روی هیجانات که خیلی هم سخت است و چند جلسه وقت می گیرد، سراغ برخی افکار و باورهای ستاره رفتم. می دانستم که افراد وقتی دچار شکست عاطفی می شوند، برخی از باورهای اشتباه و ناکارآمدشان فعال شده و مدام آن ها را درگیر می کند. با تکنیک های مربوط متوجه شدم که ستاره فکر می کند: «حالا که علی مرا ترک کرده، دیگر ارزش و اهمیتی ندارم و دوست داشتنی نیستم». به او کمک کردم با این فکر مبارزه کند. آیا واقعا همین طور است؟ صرف این که علی او را ترک کرده به این معناست که دوست داشتنی نیست؟ گفت: « بله درست است، او لیاقت مرا نداشت! همه دوستانم به من این را می گویند، چقدر احمق بودم که نفهمیدم!». این باور هم درست نیست و تنها کارکرد آن نادیده گرفتن واقعیت است، اما این هم طبیعی است. همه ما به سلاح های دفاعی مجهز هستیم که می خواهند کمک کنند دچار سرخوردگی و اضطراب نشویم! اما برخی مواقع این سلاح ها کارآمد که نیستند هیچ، حتی آسیب رسان نیز هستند. بنابراین به او کمک کردم واقع بینانه با موضوع برخورد کند.
وقت مهارت آموزی است

مرحله آخر کار ما شامل مهارت آموزی می شد. متوجه شدم ستاره برخی از مهارت های زندگی را نمی شناسد، مانند: حل مسئله(مدام می خواست از موضوع هایی که نیازمند راه حل منطقی بودند فرار کند)، ارتباط موثر(نمی دانست جایگاه روابط مختلف چگونه است، مثلا رابطه با همکلاسی ها، رابطه صمیمی چارچوب دار و …)، جرئت ورزی (نمی توانست نه بگوید، در این چند سال هرگاه علی تقاضایی از او داشت، مانند بیرون رفتن های زیاد، جاهایی که او دوست نداشت و …، نمی توانست نه بگوید یا می ترسید دیگر دوستش نداشته باشد) البته این موضوع در آخر به شکل عمیق تری با عزت نفس نیز ارتباط برقرار می کند،
بنابراین روی این مهارت کار کردیم. ستاره مانند خیلی افراد دیگر، ارزشمندی خود را به رابطه، محدود و مشروط کرده بود. یعنی فکر می کرد برای ارزشمندبودن نباید به علی نه بگوید، باید خواسته هایش را فراهم کند و…. کمک کردم ارزشمندی خود را محدود نبیند، با نگاهی واقع بینانه به پذیرش کلی خود، آن گونه که هست و تلاش برای تغییر نقاط ضعف قابل تغییر بپردازد.
چندین ماه که از کارمان گذشت احساس رضایت بیشتری کرد، ابتدا زمانی که از او خواستم با احساسات ناخوشایندش مواجه شود، حال خوبی نداشت؛ اما روش های مفیدی که در بلندمدت پاسخ می دهند به طورمعمول این ویژگی را دارند که در ابتدا کمی حال فرد را ناخوشایند می کنند، اما این نباید مانعی برای مراجعه شود، چون درمانگر همیشه آن جاست و فرد را همراهی می کند. چند وقت پیش گفت که احساس خیلی بهتری دارد و می داند که چه می خواهد. پیشنهادهای ازدواج بسیاری داشت، ولی می خواست با منطق و اعتماد به نفس به آن ها پاسخ دهد تا این بار در دام اشتباه ها و بی مهارتی های خودش نیفتد و باعث نشود که شیرینی شکر عشق، تبدیل به شوکران تلخی شود که برای حل آن این همه سختی بکشد! البته سختی هایی که به قول خودش ارزشش را داشت.
مریم بابایی فرد-روانشناس

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
مطالب پیشنهادی

نظر خود را وارد نمایید
لغو پاسخ