در مطلب جالبی از الودکتر می خواهیم به یک مسئله روانشناختی که بسیاری از ما کم و بیش با آن درگیر هستیم بپردازیم.
درخیلی از اوقات شاهد این هستیم که در حین یا پیش از انجام کاری افکار منفی به سراغ ما میآیند که می توانند برای ما بسیار مخرب باشند، در این مطلب می خواهیم بدانیم علت این نوع افکار منفی چیست و چگونه باید بر آنها غلبه کرد؟ یکی از مهم ترین افکار منفی، ترس از دست دادن است که به آن فومو (Fear Of Missing Out- FOMO) نیز میگویند. در این مقاله با ما همراه باشید تا شما را با فومو ، چالشهای آن و راههای عبور از آن آشنا کنیم.
ترس از دست دادن (فومو) دقیقا یعنی چه؟
ترس از دست دادن (فومو)، یعنی نوعی تمایل اجباری به تجربهای خاص یا بودن در جایی نه بهخاطر بهرهای که میبری، بلکه بهخاطر ترس از نداشتن هر چیزی که خودت فکر میکنی در غیراینصورت عایدت نخواهد شد. این از دست دادنها و فقدانها تقریبا همیشه تخیلی بیش نیست.
«ترس از دست دادن» نوعی عذاب روانی خودساخته و یکی از بدترین توهمهای ذهن ماست. ترس از دست دادن یعنی همان تصور غیرمنطقی، که همیشه به بقیه بیشتر از خودت خوش میگذرد یا مثلا این تصور پوچ که لحظهی ناب زندگی درست نزدیک توست، اما این خودت هستی که تحویلش نمیگیری. فومو یعنی همان تصور غیرمنطقیای که بعدی (این بعدی میتواند مکان، شخص یا اتفاق خاصی باشد) قرار است آن تمامعیارش باشد و تو با محدودکردن خودت به هر جایی که هستی یا هر کاری که میکنی، از دستش میدهی.
فومو یعنی همهی آخر هفتهها با رفقایت به عشقوحال بروی درحالیکه با هیچکدامشان احساس نزدیکی نمیکنی. فومو یعنی شب جمعه به چندین و چند کافیشاپ مختلف بروی و از هیچکدام لذت نبری، به این خاطر که دائم به کافیشاپ دیگری که شاید فلان دوستت آنجاست، فکر میکنی و با خودت میگویی حتما آنجا خیلی باحالتر از این کافیشاپ است.
ترس از دست دادن درحال تبدیلشدن به معضل بزرگی برای نسل ماست و دلیلش هم پیچیده نیست: نسل ما بیشترین گزینهها را برای انتخاب دارد. درواقع مشکل از پارادوکس انتخاب آب میخورد. بههمین خاطر است که هرچه زندگی شگفتانگیزتر میشود، ما کمتر میتوانیم شاد باشیم.
اگر برای صبحانه فقط از بین دو نوع بوریتو (نوعی غذای مکزیکی) حق انتخاب داشته باشید، هرکدام را که ظاهر خوشمزهتری دارد، انتخاب خواهید کرد و دیگر جای فکرکردن به چیزی نیست. اما اگر قرار باشد که از بین دهها نوع بوریتوی مختلف یکی را انتخاب کنید، آنوقت است که احتمالا به عذاب میافتید و بعد از اینکه بالاخره یکی را انتخاب کردید، مدام با خودتان درگیر خواهید بود که آیا بوریتویی که خوردم، بهترین بوریتویی بود که میتوانستم بخورم. چهبسا که سرآخر تصمیم بگیرید دوباره برگردید و بوریتوی دیگری را امتحان کنید. اما مگر در یک روز چند بار میشود صبحانه خورد، خصوصا اگر آدم از بوریتو متنفر باشد! اصلا وقت برای امتحانکردن همهی انتخابهایی که میتوانیم داشته باشیم، هست؟!
مشکل اینجاست که ترس از دست دادن فرصت تجربهی اکنون را از آدمی میگیرد. شاید چنین چیزی برایتان عجیب باشد، چون فومو مردم را تحریک میکند تا آنجا که میتوانند تجربه کسب کنند، اما درعینحال باعث میشود که آن تجربیات همهی معنی و مفهومشان را از دست بدهند، زیرا مردم تحت تأثیر فومو تصمیماتی میگیرند که برمبنای واقعیت تجربیات نیست، بلکه از روی توهماتی است که از آن تجربیات گرفته شدهاند.
همین میشود که مثلا با وجود اینکه از رفتن به مهمانی شام با همکارانتان بیزارید، اما چون نمیخواهید از قافله عقب بمانید، پای نرفتن هم ندارید. با خودتان فکر میکنید این مهمانی فرصت بزرگی است تا هر کسی نیمه گمشدهاش را که میتواند با او رابطهای پایدار و ابدی داشته باشد، پیدا کند و شبش را بسازد. خلاصه اینکه مهمانی شام را هرطور شده میروید؛ اما چون بودن در آنجا خواستهی واقعیتان نیست، شب خاطرهسازی برایتان رقم نمیخورد و هیچکس همدمتان نمیشود، بلکه برعکس گوشهای کز میکنید و درحالیکه سرتان در گوشی موبایلتان است، به همهی خوشگذرانیهای دیگری که میتوانستید بهجای این شام کسلکننده داشته باشید، فکر میکنید.
اینگونه است که زندگی مبتلایان به فومو حسابی شلوغپلوغ میشود، اما در حال زندگی نمیکنند و از اکنونشان لذت نمیبرند. این افراد وسواس فکری ناامیدکنندهای نسبت به تجربهی باکیفیتها دارند. اما واقعیت این است که تجربیاتشان فقط کمیت دارد و خبری از کیفیت نیست.
شاید گاهی اوقات با بیخیالی پای تماشای عکسهای اینستاگرامی از کوه و دشت و دریا مینشینید،اما هرگز از خودتان نمیپرسید که آیا کل فرایند سفر، از چمدانبستن و پرواز و بیخوابی گرفته تا پول خرجکردن و راهنما گرفتن و دنبال هتل گشتن، به چیزهایی که آن مکان برایتان در چنته دارد، میارزد یا نمیارزد؟ این شیوهی تصمیم گیری کاملا ناپخته و تکانهای است. همین که چیزی بهنظرتان بهتر میآمد، نباید بلافاصله به این نتیجه برسید که بله بهتر است و باید برایش وقت و انرژی صرف کنم.
یا به عنوان نمونه ای دیگر، کم نیستند پسران جوانی که بهمحض دیدن دختری خوشظاهر از خودشان میپرسند چطور باید به او نزدیک شوم، درحالیکه اول باید سؤالهای واضح دیگری از خودشان بپرسند، مثلا اینکه آن دختر چه خصوصیاتی دارد؟ آیا میتوانم از بودن در کنارش لذت ببرم؟ آیا میتوانیم با هم کنار بیاییم؟ آیا اگر او هم مایل به برقراری رابطه باشد، میتوانیم زوج شاد و خوشبختی باشیم؟ در ذهن این قبیل افراد جذاببودن یک دختر برابر است با این میل که میخواهم با او باشم.
«ترس از دست دادن» هم دقیقا به همینجا میرسد: شیءسازی. نه فقط شیءسازی از دیگران، بلکه از خودمان هم. یعنی زندگی را چکلیستی از اقلام یا امتیازاتی ببینی که باید شمارشان را پیش از مرگت به بالاترین حد نصاب برسانی. اما زندگی که بازی ویدیویی نیست. نکند فکر کردهاید که وقتی مُردید، میتوانید تایملاین فیسبوکتان را با خود ببرید؟!
زندگی مجموعهای از تجربیات پیچیدهای است که ترکیبی از شادیها و تقلاهای گوناگون را بهارمغان میآورند و باید بر اساس احساسات و ارزشهای کنونیمان ارزیابی و درموردشان تصمیمگیری شود. اما فومو که از دلواپسیهایمان سربرمیآورد، توان انجام این کار را از آدمی میگیرد.
چگونه از فومو خلاص شویم؟
برای اینکه از فومو خلاص شوید، باید توهماتی را که بر تصمیمگیریهایتان سایه افکندهاند، از بین ببرید. بدانید که هیچ جایی و هیچ رابطهای نمیتواند کامل و بیعیبونقص باشد. بهتر و بدتر تا حد زیادی نسبی هستند و به چیزهای بسیار دیگری غیر از آنچه روی کاغذ یا در فضای مجازی میبینید، بستگی دارند. میتوانید به عالیترین نقطهی دنیا سفر کنید، اما اگر یک روز پیش از حرکت بیمار شوید، چهبسا آن سفر استثنایی برایتان به سفری سخت ناگوار تبدیل شود و کاری هم از دستتان ساخته نخواهد بود. خیلی چیزهایی که زندگی را خوب یا بد میکنند، غیرقابل پیشبینی و خارج از کنترل ما هستند.
بابت همهی تجربیات بزرگی که در زندگی حاصل میشوند، باید هزینههایی پرداخت شود. کسب این تجربیات نیازمند مایهگذاشتن و جانفشانی است. طبیعی است که گاهی مایل نباشید خودتان را به این تجربیات بسپارید، اما به این معنی نیست که لزوما چیزی را از دست خواهید داد. درواقع اگر خوب فکر کنید، میبینید که همیشه درحال از دستدادن چیزی هستید که بعضا نداشتن آن چیز میتواند برایتان بهتر باشد.
چیزی که به شما کمک می کند تا از فومو (ترس از دست دادن) خلاص شوید این است که با تمام وجود درک کنید آدم همیشه از بعضی قافلههای زندگی بازمیماند.این قانون طبیعت و روزگار است. یک از بیماران در رابطه با فومو می گفت:«بله، من به اینجا و آنجا سفر میکردم تا مکانهای شگفتانگیز را ببینم، اما با این کار از برقراری ارتباط مستحکم با دیگران و بودنِ قابل اتکا در کنار کسانی که برایم مهم بودند، بازمانده بودم. دیگر توانایی تمرکز بلندمدت نداشتم و از تلاش برای موفقیت، پیشرفت شغلی و تقویت مهارتها و رسیدن به ظرفیتهای کاملم دست کشیده بودم. بسیاری از اوقات وقتی می خواهید چیزی را به دست آورید، لاجرم باید چیزهایی را از دست بدهید. چه بهتر که چیزهای ارزشمند را بهدست آورید و در مقابلشان موارد کم ارزش را از دست بدهید به جای اینکه عکس این مسئله اتفاق بیفتد.
تجربیات باارزش اَشکال مختلفی دارند. برخی از این تجربیات هیجانانگیزند و برخی دیگر ارزششان در حد همان پستهای اسنپچتی است. الان که به گذشتهها فکر میکنم، با خودم میگویم ای کاش از کتابهایی که در سواحل جزیره بالی خوانده بودم، بیشتر حظ میبردم تا سایر تجربیاتی که در آنجا داشتم. اولین باری که این قضیه را به خودم اعتراف کردم، آزاردهنده بود، اما واقعیت داشت.»
تجربههای باارزشی هم هستند (مثل خلوتکردن، دوستی، خودآموزی) که هرگز رنگشان را در عکسهای اینستاگرامی نخواهید دید، زیرا نمیتوان از آنها عکس گرفت. این تجربهها چیزی نیستند که در بیرون بهدنبالشان بگردید، بلکه باید در درونتان ساخته شوند. اولین قدم در جهت ساخت این تجربیات، آن روزی است که بفهمید معنای زندگی جمعکردن هرچه بیشتر تجربیات رنگارنگ نیست، بلکه تمرکز ششدانگ بر تجربههای کمتر اما باکیفیت است. اینگونه است که دیگر ترس از دست دادن چیزهای زیادی که در نگاه اول با ارزش و مهم به نظر می رسند ولی آنچنان ارزشی ندارند را نخواهید داشت.