بیوگرافی شهید حسن جنگجو:
شهید حسن جنگجو نوجوان آذربایجانی بود که به او لقب “شهید فهمیده ی آذربایجان” داده بودند.
شهید حسن جنگجو با آغاز جنگ تحمیلی به همراه چند تن از دوستان مسجدیش عازم دزفول شد. بعد از طی دوره آموزشی، مسؤولان مربوطه به علت کوچک بودن جثه و قد وی از اعزام او به خط مقدم جبهه خودداری کردند.
حسن جنگجو و رابطه ش با شهید چمران:
بین حسن جنگجو و شهید چمران علاقهای متقابل وجود داشت. در موقع شهادت شهید چمران در مرخصی بود که به محض شنیدن این خبر مجددا به جبهه برگشت. تنها پیامش به خانواده اطاعت از امام امت و ولایت فقیه و حضور در تمام صحنهها بود.
حسن جنگجو از اولین روز حضورش در جبهه با شهید چمران آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب چمران به گروه جنگهای نامنظم ملحق شده و در کنار ایشان مانده بود.
عکس معروف حسن جنگجو:
حسن جنگجو نوجوان تبریزی که یکی از عکس های لقب بهترین عکس دوران دفاع مقدس را گرفته است.حسن جنگجو در این عکس تفنگ M1 را با قدرت به دست گرفته و با اقتداری مردانه در آب گلآلود پیش میرود. خستگی در صورتش دیده نمیشود، او تصمیمش را گرفته است.عکس معروف شهید حسن جنگجو را آلفرد یعقوب زاده در سال 59 و روزهای نخست جنگ ایران و عراق، گرفته است.
بازگشت پیکر حسن جنگجو به ایران بعد از 34 سال:
پیکر مطهر شهید جنگجو روز سه شنبه 14 شهریور ساعت 9 صبح در فرودگاه بینالمللی تبریز در سالن حجاج مورد استقبال مردم ولایتمدار و شهیدپرور آذربایجان وارد تبریز شد.
مراسم تشییع پیکر شهید حسن جنگجو:
روز سهشنبه 14 شهریور بعد از نماز مغرب و عشاء مراسم وداع با این شهید عزیز در مسجد شهید شمعچیان- خیابان عباسی بالاتر از توانیر برگزار میشود.
مراسم تشییع شهید فهمیده آذربایجان روز چهارشنبه 15 شهریور ساعت 9:30 از میدان شهدا به سمت میدان ساعت برگزار میشود.
مراسم بزرگداشت این شهید روز پنجشنبه 16 شهریور از ساعت 17:30 تا 19:30 در مسجد شهید شمعچیان- خیابان عباسی بالاتر از توانیر در تبریز برگزار میشود.
ضمانت چمران برای انتقال حسن از آشپزخانه به خط مقدم:
از خاطره هایی که مادر حسن به خوبی آن را به یاد می آورد خاطره آشنایی حسن با شهید چمران است.مادر از نحوه آشنایی حسن با شهید چمران بزرگترین چریک جنگی، اینگونه میگوید: حسن از اولین روز حضورش در جبهه با شهید چمران آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب چمران به گروه جنگهای نامنظم ملحق شده و در کنار ایشان مانده بود.
یکبار که زنگ زده بود و با من تلفنی صحبت میکرد، شهید چمران پرسیده بودند با کی حرف میزنی؟ گفته بود با مادرم و ایشان گفته بود که گوشی را بده میخواهم با مادرت صحبت کنم. وقتی با شهید چمران صحبت کردم خیلی از حسن اظهار رضایت میکرد و میگفت که خیلی پسر زرنگ و کاری ست. اصلاً اجازه نمیدهد من هیچ کاری را انجام دهم. همیشه همه جا و در کنار من حاضر و آماده است.
شهید جنگجو در کنار شهید حسن دباغینژاد
زمان شهادت شهید چمران، حسن به شدت زخمی شده بود و در مرخصی بود. وقتی خبر شهادت ایشان را شنید از ته دل گریه میکرد، میگفت: ای کاش من میمردم و ایشان زنده بودند. خیلی به ایشان علاقه داشت و همیشه به حرف دکتر چمران گوش میداد و هر کاری میگفتند، انجام می داد.
به دلش الهام شده بود که پیکرش باز نمیگردد
مادر است دیگر؛ با هر کلمه خاطرات سالهای دورش را در ذهن زمزمه میکند و با قلبی شکسته اما پرغرور از پسرش میگوید: انگار به دلش الهام شده بود. آخرین باری که به جبهه میرفت به پدرش گفت، اگر شهید شدم و جنازهام نیامد، اصلاً ناراحت نشوید. مهم روح آدمی است که پیش خدا میرود.میگفت مادر جان «هر وقت دلتان برایم تنگ شد به مزار شهدا و سر قبر دوستانم بروید و آنها را زیارت کنید».
من و پدرش خواب شهادتش را با هم دیدیم
من و پدرش هر دو خبر شهادت حسن را خواب دیدیم. یک روز پدرش من را برای نماز صبح صدا کرد و گفت: دختر عمو بیدار شو وقت نماز است. خواب دیدم حسن شهید شده است.
گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت: «در خواب رفتم حسن را از مسجد صدا کنم که حسن به من گفت، پدر منتظر من نباش، من رفتم، شما بروید و کارهای مربوط به خودتان را انجام دهید. وقتی برگشتم خانه دیدم دوستانش میگویند، حاج آقا دیگر حسن را نخواهی دید او شهید شده است.»
به پدرش گفتم من هم همچین خوابی دیدم. پدرش گفت : مبادا خبر شهادتش را بشنوی و گریه کنی. صبور باش. من میدانم که پسرمان شهید شده است. بعد از یک هفته ما را به مسجد المهدی برای مراسم عزاداری دعوت کردند. عکس هفت یا هشت نفر شهید آنجا بود که عکس پسرمان حسن نیز در بین آن عکسها بود. ولی جنازهاش هیچوقت نیامد.
برایش عزاداری کردیم ولی چون خودش سفارش کرده بود که برایم گریه نکنید ، لباس سیاه نپوشید و اگر جنازهام برنگشت ،ناراحت نشوید و برای تسکین دل به سر قبر دیگر شهدا بروید ما نیز به وصیتش عمل کردیم.
با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم جنگید
خواهر بزرگ شهید از خاطرات حسن میگوید، برادری که امروز جزو افتخارات این کشور است: یادم نمیرود در عملیات والفجر۴ بود که تمام بدنش زخمی شده بود و تعدادی از انگشتان پایش شکسته بود و در بیمارستان بستری بود، بعد از چند روز که حالش بهتر شده بود و به خانه آمد، هنوز پایش کاملاً خوب نشده بود و در گچ بود و نمیتوانست کفش بپوشد. با دوستانش که حرف زده بود متوجه شد عملیات جدیدی در راه است و میخواست دوباره به جبهه برگردد.
اصرا کردیم که صبر کند تا زخم پایش خوب شود و بعد از بهبودی کامل به جبهه برگردد. گفت میخواهم بروم. با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم جنگید و اگر شهید شدم میخواهم همینگونه شهید شوم.
پسر داییام با او همرزم بود، در همین عملیات او زخمی شده بود و میگفت حسن با پای برهنه در عملیات شرکت کرده بود و تا آخرین نفس با دشمن مبارزه کرد تا به درجه رفیع شهادت نائل شد.
حسن بعد از شهادت چمران بیتاب شده بود، بیتاب شهادت و دیدرار چمران؛ برای همین لحظهای از حضور در جبهه و نبرد با دشمن غافل نمیشد تا اینکه در عملیات خیبر آنگونه که خواسته بود به دیدار معبودش شتافت.