طبق گزارش الودکتر به نقل از سایت همخونه دکتر پوریا رفیعی مجموعه شعری با عنوان “دیدار دوست” در اردیبهشت ماه منتشر کرده است. در ادامهی این مقاله دکتر پوریا رفیعی مفصلتر درباره کتاب شعرش و چالشی که اهل فن را به آن دعوت کردهاست، سخن میگوید.
دیدار دوست نـام مجموعه غزلیـات پوریا رفیعی است که اردیبهشت مـاه امسال وارد بازار نشر شد. این کتـاب در حدود ۵۶ صفحه دارد و شامل ۴۶ غــزل می باشد که علاوه بر روایتهایی از تجربیــات شخصی پوریا رفیعی ، تلاشی است برای بازگشت به ادبیات کلاسیک و مفاهیم و مضامین عرفانی و داستانهای اساطیری ایران.
پوریا رفیعی
پوریا رفیعی هستـم متولد سال ۱۳۶۵. احتمالا تا پـایـان سال فارغ التحصیل دکتـرای مهندسی شیمی که علاوه بر کار در زمینه مهندسی شیمی ، حدود چهارده سال است که به تدریس زبـان انگلیسی نیز مشغـول هستـم.
علاقه به ادبیات
طبق همـه ی موفقیت های معمـول دنیــا، آشنایی من با ادبیات هم اتفاقـی بود. ابتدا با کتابخـانه پدر آشنا شدم، حافظ و سعدی تورق می کردم. دوباره با یک شانس در سن یازده یا دوازده سالگی، مادرم ، کتاب مثنـــوی و شاهنامه برایم هدیه گرفت. با همین اتفاقات علاقه من به ادبیــــات بیشتر و بیشتر شد. تا اینکه در دوران تحصیل ، در چند مقطع ما مجبور شدیم تا بخش هایی از ادبیـات کلاسیک فارسی را حفظ کنیــم و ارائه بدیم. یکی از آنهــــا که هنوز به یاد دارم، اول یا دوم راهنمایی بود که مجبور بودیم گلستان و بوستان را حفظ کنیم. اون اجبار دوران دبیـرستان و راهنمایی ، آرام آرام تبدیـل به آشنایی من با دنیایی باغ گونه شد که وقتی وارد باغ ادبیات کلاسیک فارسی شدم به قول جناب سعدی ، چنان دامن ز کف بدادیم که ادبیات تبدیل به یکی از مهم ترین بخش های زندگی من شد.
تاثیرپذیری
قطعا نـام بردن خیلی سخته و نمی توان ارزش گزاری کرد . نام هایی که می برم بر اساس ارزش گزاری نیست. فقط به ترتیبی که به ذهنم می آید نام می برم. حافظ، مولانا، عطار، سعـــدی، فردوسی، شمس، نظامی، سهروردی و دیگر نام های آشنای ادبیـات کلاسیک ایران.
کتـــــاب دیدار دوست
کتابی که اردیبهشت ماه امسال به چاپ رسید، شامل چهل و شش غزل از سـروده های من است که در فرم غزل کلاسیک گفته شده. موضوعات هم که عموما عاشقانه است، بُن مـــایه ی آن نیز غیر از احساسات درونیم درباره اتفاقات زندگی شخصیم، پیرنگی از عرفان اسلامی و اساطیر ایرانی دارد.
هدف از انتشـــــار کتاب شعر
درحقیقت دو دلیل شخصی باعت انتشار کتاب شعر من شد. اول آن که من بسیـار مشتاق بودم زمانی که می خواهم از افکار خودم سخن بگم، ارجاع داشته باشم به تولیدات ذهنی شخصیم. با این کار دوست داشتم مرجع مکتوبی وجود داشته باشد که ارجعات من به شعرها و غزلیاتم باشد.
دلیل دوم هم که به چاپ کتاب منجر شد این بود که من به صورت آکادمیک و دانشگاهی ادبیات نخوانده ام. همینطور عرفان اسلامی نخوانده ام و برداشت های شخصی من از ادبیات کلاسیک فارسی عمـومـا ساخته و پرداخته ی مطالعات خودم است. به عبارت دیگر عموما استـــادی نداشته ام که به من گوشزد کند این برداشت ها صحیح هست یا نه. برای همین وقتی این شعرها را گفتم، امیدوار بودم که روزی به دست اهل فن برسد و آنها شعر را بخوانند و نظر آنها به گوش من برسد ، که آیا این برداشت ها درست است یا خیر.
نزدیکی کتاب به آنچه که در ذهن داشتم
من شخصا علاقه مند بودم تعداد غزلیات بیشتر باشد، حداقل دویست غزل و بعد کتاب چاپ شود. اما شاید اسمش وسوسه باشد، وسوسه شدم که دفتر اول را چاپ کنم. هم انگیزه ای باشد برای اینکه بیشتر کار کنم و هم اینکه نقد شوم و شاید تا دفتر دوم، شعر های بهتری بتوانم چاپ کنم. اما فارغ از این موضوع، بله، اینکه من توانستم با یک نشر خیلی خوب و فاخر کار کنم و دفتر شعرم ، هم در تهران چاپ شود و هم اراک، از این لحاظ راضی ام. فکر نمی کردم که بتوانم اولین کتــابم را با تهران کار کنم.
سابقه فعالیت هنری دیگر
تقریبا هنری نیست که من وارد آن نشده باشم، حتی اندک و برای سیاه مشق. از موسیقی و خوشنویسی و منبت کاری گرفته تا داستان نویسی و فیلم سازی و نقاشی. من هر کدام را مدتی کار کرده ام.اما هنری که توانستم ادامه اش بدم و به یک سر منزل مقصود برسونم همین ادبیات است که تونستم اولین کتابم رو چاپ بکنم.
هدف بعدی
خیلی مشتاق هستم که غزل رو ادامه بدم، هنوز درگیر یک جنگِ درونی هستم که آیا این فرم ادبیات کلاسیک رو تغییر بدهم و وارد دنیای ادبیات مدرن هم بشوم یا نه. جسته گریخته فعالیت های دیگری هم دارم. تعدادی شعر نو هست. داستان های کوتاه، فیلمنامه و داستان بلند نیمه تمامی هم در دست دارم. امیدوارم فرصت به اندازه کافی برای همه ی آن ها داشته باشم. در ذهن، ایده های زیادی برای نوشتن وجود دارد، بعضی از آن ها روی کاغذ آمده ولی بعضی دیگر هنوز در حد ایده اس و پرداخته نشده. به طور کل، دنیای نویسندگی را دوست دارم. اما به خاطر مشغله ی کاری تا این سن فرصت نکرده ام کامل به آن ها بپردازم . امیدوارم که در زمان مناسب نوشتن را ادامه بدم.
حرف آخر
امیدوارم که ادبیات کلاسیک ایران که آزاد ساز ، برهان ساز و معناساز زندگی من بوده و من به اون دین بسیار زیادی دارم، در نسل جدید ادبیات ایران تکرار بشه و دوباره علاقه مند پیدا بکنه. دوباره خیلی جدی تر در مدارس و دانشگاه ها پیگیری بشه. فقط صحبت از فرهنگ و ملی گرایی نیست بحت غنــایی است که در ادبیات کلاسیک وجود داره و به نظر من رنگ کهنگی نداره و مطمئنم که اگر این معنا به هر طریقی ساده سازی بشه و بیشتر در اختیار عموم قرار بگیره حتما که چاره سازه خواهد بود. در نهایت امیدوارم که این دفتر کوچکی که من نوشتم، جسارتی به اهل ادبیات کلاسیک ایران نباشه چون شاید پر رویی باشه کسی که حرفه اش چیز دیگریست بدون مطالعات خیلی مشخصی شعر بگه. امیدوارم که به خوانش دوستان و علاقه مندان خوش بیاد.
در زیر می توانید یکی از غزلیات پوریا رفیعی را بخوانید.
کاروان رفت و نگاهــم ز پی ات خونـریز است
بی تو این عالم هستی قفسی ناچیز است
گرچه از گردش تقویـم خـزان دوش رسید
لیک چند ماهی است که در خانه ما پاییز است
گویم آن رویت نبینم که ز یادم بشوی
با صدایت چه کنـــم چون به سرم سر ریز است ؟
چرخ سرخوش، جام در دست، شرابش خوشرنگ
آری آن جـــام ز خون دل من لبریز است
آسمانی که پر از رحمت و امید و محبت خواندند
تشنــه خون تهمتن، سر منصور و غــم پرویز است
غم تو دارم و امید که در خواب تو را بینم باز
عجبـــا زان که خیالت چو غمت شب خیز است
نوبت سردی دی آمد و خورشیدم نیست
خیز ای دوست مــرا عزم خوی و تبریـز است